کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

ای خدا نزدیکی .زلیخا صبا ماسال تالش

ای خدا نزدیکی؟ من ترا احساس میکنم 
دررنگ گل سرخ وعطر اقاقی و نسیم سحری
در گل بانگ نماز 
.در نوای خوش اواز قناری که دهد ارامش
و زلالی اب روان در بلندای درختان بلوط 
.در طلوع وغروب خورشید
کمکم کن ای همه هستی من از توبود
.تابش گرمی خورشیدنمادی زجان بخشیدن توست
ونمایان شدن قوس وقزح از جانب توپیغامیست 
که بدانیم زپس امروز ما فرداییست که پراز خیر بَود
زلیخا صبا

عطوفت زلیخا صبا ماسال تالش

عطوفت
توهمان دستهای مهربان عطوفتی
که گشاید عقده های بی مهری
که نشسته بر دل کوچک
چه شود سر بر اسمان ساید
که بریزد اشگ چون باران
سروده از زلیخا صبا

برگ خزان زلیخاصبا ماسال تالش

برگ خزان
ای رهروان سر در گریبان بی خیال
یک نیم نگاهی در زیر پایتان
صدای ناله ی در هم کوبیدن
تار وپود برگ خزان
ازخشم زمان بشنو به گوش جان
اهسته تر گذار پایت برویشان
در روز گار نه دور شاداب وسبز وجوان
برسر عابران خسته جان بود یک سایبان
زلیخا صبا

فریادکن زلیخا صبا ماسال تالش

فریاد کن،بغض فرو برده سال های سکوت را:

         تابداندکه سکوت تو تأیید حقانیت اونبود

گونه سرخ شده ی تواز انفجاربغضی در درون،سینه تو به 

وسعت یک دنیادل شکستگی است

در عمق سینه ات چه رنج هایی از پس پزده سکوتت جا گرفته:

ای نا مهربان چگونه رها می شود این فریاد بی تکلف از سینه پردرد

وچگونه برای در آغوش کشیدن مهربانی دستی باز شودبدون تعلل

 در حالیکه غروری نمانده است

فرشته زلیخا صبا ماسال تالش

ین سروده خودم را تقدیم میکنم به همه مادرانی که به تنهایی فرزند ویا فرزندان خودرا بزرگ کرده ورنجی بیکران متحمل شدند وهم مادرانیکه عاقبت چون فرشته ای بودند ورفتند واین مادران همواره در دل عشق ابدی دارند درودشان باد 
فرشته
ای فرشته سرزمین رویا هایم 
توکه مالک دل وجانم بودی
برای گرمی بخشیدن آشیانه ام 
هیزم وآتش در بغل داشتی
ویک دنیا حسرت در دل
اما رفتی ..با رفتنت آتش را بردی
وهیزم سرد ماند
دیگر گرمایی نبود
ای حسرت به دل مانده مادر
حسرتت جاودانه شد تا بی نهایت
ثمر نداد در باغ بی کران هستی 
زلیخا صبا