من وتو بودیم دو شاخه از یک راش بلند
بین ما فاصله یک جنگل بود
که ندیدی مرا
وغرورت نگذاشت زیر پایت ببینی
که چمن های سبز سایه ات را زیبا دو چندان کرده
عاقبت از تو تبری ساخته شد
که بریدی همه را
هم ترا وهم مرا
زلیخا صبا
سرگردان
باکوله باری از خاطره ها
درگذرجاده های عبور التهاب زمان
با فرسایشی جانکاه
وسردی رابطه ها
به نقطه انجمادمیرسد
پس چه سود پیمودن
هدفی بی حاصل
در کویری سوزان
سرگردان بود
زلیخا صبا
عکس Zoleykha Saba
وهمان دستها عطوفتی
که گشاید عقده های بی مهری
که نشسته بردل کوچک
چه شود سربر اسمان ساید
که بریزد اشگ چون باران
زلیخا صبا
وطنی جز وطن من نباشد نیکو
پس چرا کوچ کنم به دیاری دیگر
که دل وجان من آنجا ندارد ریشه
من در این خاک عزیز است که پر بار شدم
که پرا عاطفه هاست که پراز مهر وفاست
زلیخا صبا