کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

اوهام شب زلیخا صبا ماسالی تالش

اوهام شب
در سکوت وهم آلوده شب پاییز
سرد وتاریک وباران ریز
زوزه می کشد طوفان
میکوبد باد بر درو دیوار
رفتگان فروشده در خواب
بی خیال از سراب وعذاب
جز صدای نفس زکس نمیآید
چهچه بلبل از قفس نمی آید
ضجه گربه ی کوچک بیمار
در پس ِ پایه ی سیمانی دیوار
سربرد به هرطرف نالان
مادر ش هست زگوشه ای ویلان
ضجه گربه بریده امان
لیک نیست مادری بگیردش دامان
شعر از زلیخا صبا

طعنه شعرنو زلیخا صبا ماسالی تالش

طعنه
چون نیش سوزنی میگزد
طعنه های تلخ عقربک بوته زار خشک
قلب زلال شقایق دختر بهار
دست خدا وجین کنداین واش هرزه را که نشونما میکند چنین
وریشه اش کَند این خار بی ثمر
در دشت سرخ شقایق
تا آسوده زیَدیک چند صباحی بی دغدغه وخیال
زلیخا صبا

آدمک زلیخا صبا ماسالی تالش

درظا هری خندان لحظه کوتاه یک آدمک
چه میدانید؟
ای عابران عبور آنی زمان
که درونش چگونه گریان است
چون سیب سرخی که از درون می پوسد
به فاصله کوتاهی از زمان
آه چه میشود که باز غبطه میخوری؟
از یک لحظه کوتاه شادمانی ظاهری
یک آدمک
کسی خبر ندارد از حال ونهان او
جز قلب یخی ووامانده ی خودش
از رنج بی کران
زلیخا صبا

باز ایند شعر نو زلیخا صبا ماسالی تالش

همه چلچله ها باز ایند 
وطراوت هم جا عطر زند
نم نم باران عطش خاک زمین میگیرد 
ودوباره شاخه سبز سربر ارد زدل حسرت خاک
وزند لبخندی
که فراموش شود همه عصه عم در دل مانده بجا
شعر وعکس از زلیخا صبا

نا امید شیطان است زلیخا صبا ماسالی تالش

ای سهراب سپهر.مرگ زمانی که در سایه نشسته ست به ما مینگرد
من امیدم به فردایم است آرزویم این استکه نگاهش شود نا بینا تا نبیند مارا
چون من وما همه که نشستیم به پر پروازی رهسسپاریم به سرای امید
ونمی خواهیم نا بهنگام که در ان سایه مرگی باشد
چه خیالی زیبا......نا امید شیطان است شعراز زلیخا صبا در جواب شعر مرگ سهراب سپهری بمناسبت سالروز وفافتش