کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

آن مسافر شعر نو زلیخا صبا ماسالی تالش

آن مسافر که نگاهش به افق
به گذر گاه عبور
تا بیابد نشانی زهمزاد خودش
همره چلچله ها بار سفر بست وبرفت
به دیاری دیگر
به دیاری که کسی قهر نباشد به کسی
همه چیز رنگ صفا 
آسمانش آبی

خورشیدش گم و ملایم تابد
به دور از این همه غوغا و هیاهوی زمین
جای هر قهر وغضب لبخند است
مهربانی توی باغ دل هم میکارند
وهوایش پراز آرامش ...وفضایش پراز آسایش
این چنین جایی هست در گذر گاه زمن 
از زلیخا صبا

اوج انجماد شعر نوع زلیخا صبا ماسالی تالش

دراوج انجماداحساس
در ظلمت وسیاهی
در قعر انتهای خواستن وبودن
نگاه می کنم به آسمان
نقطه ای روشن در پس پرده تاریک نا امیدی
فروغی بر دیده ام نور می بخشد 
که این فروغ امیداست که به جان نیرومی بخشد
تا ببینم که زندگی زیباست زندگی زیباست 
تقدیم به کسانی که قلب بزرگی چون دریا که پراز پاکی وزیبایی است ومحبت است


زلیخا صبا

کدامین راه شعر نو زلیخا صبا ماسالی تالش

در انتخاب را ه
به کدامین نقطه می اندیشی
به دشت وسیع سرزمین سپید
یا به مقصدی در چهار دیواری خیال
یا گیج ومنگ در گذر جاده های تنگ
حیران که کجا باید رفت
شعراز زلیخا صبا

سرفروبرده شعرنوزلیخا صبا ماسالی تالش

ای که سررا فروبردی به دیوار سکوت !! به چه می اندیشی در این وادی سرگردانی ها؟ لقمه نانی که به دست تو رسد یانرسد ؟ چهره ات غمگین است که سرت پایین است که نبینند شیار خم رخسار ترا ..چند هزار غم به دستت داری؟ که شمارش به تسبیح اید ؟ پنجه در پنجه خود کردی چرا؟ که سرت پایین است شرم داری ؟ کمرت خم شده از جور زمان تا به تا جور شودیا نشود زندگیت این است که سرت پایین است ودلت غمگین است !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

وطن شعر نوزلیخا صبا ماسالی تالش

وطن
وطنی جز وطن من نباشد نیکو 
پس چرا کوچ کنم ..به دیاری دیگر
که دل و جان من ان جا ندارد ریشه
من دراین خاک عزیز است که پربار شدم 
که پراز عاطفه است
که پراز عشق و وفاست
زلیخا صبا