دراوج انجماداحساس
در ظلمت وسیاهی
در قعر انتهای خواستن وبودن
نگاه می کنم به آسمان
نقطه ای روشن در پس پرده تاریک نا امیدی
فروغی بر دیده ام نور می بخشد
که این فروغ امیداست که به جان نیرومی بخشد
تا ببینم که زندگی زیباست زندگی زیباست
تقدیم به کسانی که قلب بزرگی چون دریا که پراز پاکی وزیبایی است ومحبت است
در انتخاب را ه
به کدامین نقطه می اندیشی
به دشت وسیع سرزمین سپید
یا به مقصدی در چهار دیواری خیال
یا گیج ومنگ در گذر جاده های تنگ
حیران که کجا باید رفت
شعراز زلیخا صبا
ای که سررا فروبردی به دیوار سکوت !! به چه می اندیشی در این وادی سرگردانی ها؟ لقمه نانی که به دست تو رسد یانرسد ؟ چهره ات غمگین است که سرت پایین است که نبینند شیار خم رخسار ترا ..چند هزار غم به دستت داری؟ که شمارش به تسبیح اید ؟ پنجه در پنجه خود کردی چرا؟ که سرت پایین است شرم داری ؟ کمرت خم شده از جور زمان تا به تا جور شودیا نشود زندگیت این است که سرت پایین است ودلت غمگین است !!!!!!!!!!!!!!!!!!!
وطن
وطنی جز وطن من نباشد نیکو
پس چرا کوچ کنم ..به دیاری دیگر
که دل و جان من ان جا ندارد ریشه
من دراین خاک عزیز است که پربار شدم
که پراز عاطفه است
که پراز عشق و وفاست
زلیخا صبا