کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

چم بَ راه زلیخا صبا ماسال تالش

چم بَراه
منر نوینده تع شیره 
اشتع خند وخون مع ویره
خِله کریر بِری تع که
اشتع کاری زوتر بِکه
بَره پِنه دری دَکه
بِنش مع را لوعه بِکه
وینی زمونه چع سخته 
نار دَلَکه خسته بخته 
اِسه کاریره ننه جان
چم بَراه شیره ننه جان
دیلم خشاتع بیوینیم
کیله کا ایزم دَچینیم 
بشیم لاته رباریکو 
رباره کولی بیگریم 
سری اشتع زونو پنیم 
دسیر چمع دیلی آنیم 
تع را درددیل بکَریم 
ایته لوعه سیر بکریم 
اسه شیره نِمندیره 
زونوم بهشتی مندیره 
زونوم بهشتی مندیره
سروده زلیخا صبا 
تقدیم به کسانیکه سالها مادرشان را ندیدند ومادر به رحمت خدارفت

قسمتی دیگر از شعر چم براه زلیخا صبا
خسته ببی داره سا کو
ای دَس کیتاو گوشِم تع کو
آو پی گریر نَنه چا کو
ناهار سازیر ووزه کوکو
چِ بو وی تَسی سِرا کو
شعر نیویسیم گوله تاکو 
عجب حال و هوا اِستا 
فیکرم کفا کفا اِستا
هَزار فیکر و خیال کَریم
پیله کار جا بَ جا کَریم 
اسه چرا آواریمه
در فیکر راه و چاریمه
ای دیل یا یه ای دیل هایه
نزنوم چمِ وطن کایه
ویله وونیمه آهشته
اِشتِ نوینده مع کشتِ
زلیخا صبا...عکس زلیخا صبا


شعر ضرب المثلی زلیخا صبا ماسال تالش

شعر ضرب المثلی زلیخا صبا
خداچار واداری راه دار مَکَرع 
راه دَویاری چه گیرفتار مَکرع 
اَگه روزی تفاق ر ای دلکه
هرده شِتی چمه میجه ویکرع
زلیخا صبا
برگردان
خدا چاروادر را راه دار نکند
رهگذر را گرفتارش نکند
اگر روزی اتفاقی به اوبرخورد کردی
شیر خورده شده را از مژه های چشمت بیرون
می ریزد

دلنوشته های من اوه سالن زلیخا صبا

اَوه سالِن ویرم آ اَویابه سالِن ویرم آ
درست است است آن بهاران گذشته و سالهایی که در گذر زمان گم شدند یادم می آید وقتی درنقطه روبروی دید خود ودر چشم انداز مقابلم به دگر گونی طبیعت زیبایم نظر می اندازم وبقیه موجودات اطرافم را میبینم ،می بینم تنها این طبیعت نیست که به دست بشر زیرو روشده وطبیعت زیبا از ساختار اصلیش توسط دست انسانی به دلخواه تحول نازیبا در ان بوجود امده بلکه همه چیزوهمه موجودات بخواست بشر ناخواسته تغیر کرده واز طبیعت ذاتی خود برگشته .
نمونه اش در زمان گذشته همراه رمه وگله چند سگ بود که هیچ جنبنده ای جرأت نزدیک شدن به گله واطرافش نداشت ویا اگر کسی سگی در حیاطش داشت جزء کسیکه صبحها به اوغذا میداد واورا میبست میشناخت و کسی دیگرجرأت وارد شدن به حیاط خانه را نداشت .
ولی حالا چه شده ؟سگها اکثرااز گله جدا شده واز خانه فراری. ،گله ی سگ تشکیل داده اندوازاین تپه چمن زار به ان تپه میروند ودنبال پسمانده آت واشغالی هستند که از مسافرهابجامانده و هرچند دقیقه به چند دقیقه باهم درگیر می شوندوبه اصطلاح،(جغره)میگرندیا دروسط جاده به همراه شغالها دنبال غذا میگردند وحتی خرگوشها از جان گذشته اندو وارد محل شده ودنبال غذا میگردند
در مکان های مارخیز خانه سازی شده ومارها به خانه های خالی ودرزیرش نقل مکان کرده اندخلاصه همه چیز دگرگون شده است درست است همه چیز دگر گون شد ان حجب و ان معصومیت از چهره انسانها رخت بر بسته گروه گروه به عنوان تور وگردش گر می ایند ومیریزند  میروند وطبیعت را به فنا می کشند 

پاییز زلیخا صبا ماسال تالش

چلچه بار سفر بست و پرید 
پر کشید رفت زانظارو زدید
هد هد هم لال وخموش از خواندن
کس نوایش دیگر هیچ نشنید ب
بلبل از هجرگلی باد که از شاخه بچید
نظری دور بر این وادیه کردو پرید 
اهوی دشت زسرمالرزید
گاه گاهی پی کاهی دوید 
عنکبوت تار از این شاخه به آن شاخه تنید 
ریشه در خاک غنود و خوابید
زلیخا صبا

دلنوشته زلیخا صبا ماسال تالش

حسرت به دلم ماند ترا می بینم 
در باغ زمانه نشان ترا می بینم 
ان خنده پرمهر ان دست نوازش 
در گلرخ خندان ترا می بینم
زلیخا صبا 
فقط چند لحظه بله چند لحظه به دقت به این دو نازنین به این دو موجود نگاه کن چه می بینی ؟ من که دلم میخواهد یک دفتر شعر بگویم یک دنیا صفا وصمیمیت وچهره ای خندان و حجب وحیای ماندگار در خطوط جبینشان .. آیا براستی می توانی اثری از چهره گل انداخته شان از خشم به دل گرفته از روزگار و حرص وطمع مال دنیارا ببینی ؟ من که فکر نمی کنم این دوصبور ودوقانع این دوبخشنده ومهربان ای آشنای این دوعزیز گرامی ترشان بدار که دیگر نایابند از این تیپ انسانهای شریف .....
زلیخا صبا