کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

مَبرم زلیخا صبا ماسالی تالش

مَبرَم تنی مِرا دیلم پور آبو
از نی بِرَمم نی چمم کور آبو
اِشتع دوریکو مِن کم غِرصه هَرده
تَرسِم اَسرِکینم دریا پور آبو 
شع از زلیخا صبا

گریه نکن برای من دلم پُر میشود

منهم گریه میکنم چشمم کور میشود

من از دوری توکم غُصه خوردم؟

می ترسم با اشگ هایم دریا پُر شود

ماندن در طبیعت زلیخا صبا ماسالی ماسال تالش

وقتی بزرگ شده طبیعت باشی همه چیزش برایت آرامش بخش است صداوعرش رعدوبرق وریزش تگرگ وبرفش همه عوامل طبیعی را با کوچکترین هراسی پذیرا هستی بعداز ظهر پنجشنبه در ییلاق اولسبلنگا در کلبه چوبی نشستم هوا بسیار ملایم ومطبوع است وهوا افتابی است وگاه گاهی لکه های ابر باغرش رعد وبرق یا به تالشی گره خونه گویی در بالای کلبه است ومنهم مشعول نوشتن هستم مختصر شامی را روی اجاق دوشعله ییلاقی بار گداشتم هنوز اب لولهکشی که سالها پیش از چشمه های بالای خریدول وزیر سنگهای برزه خونی اهالی اولسلبنگا باهم یاری لوله کشی کرده بودیم ودراین سالها عده ای که به خاطر مسایل وتحصیلات بچه ها ترک ییلاق کرده بودند چون من ودر نتیجه آب ماهم قطع ودیگرانی که دراین سالها خانه ساختند نصیب خود کردند ..
بگذریم می گفتم هنوز لوله کشی آب نداریم واین است که آب آوردن از چشمه خانه پدریم برایم مشگل است ولی خوب میسازیم هفته ای دوروز و یا یکشب بچه کوهستانیم طاقت داریم که سر کنیم به ان هوای خوب واسمان پرستاره وپارس کردن سگها از دور دستها انگار که یک حیوان وحشی دیده باشند خواب را ارامبخش میکند وصد البته همه اینها بعداز خاموش شدن موتور های برق که در ان طبیعت زیبا از صدای رعدو برق که در شهر میشنوی ووحشت میکنی گوش خراش تر و وحشتناک تراست داشتم میگفتم غذایم روی گاز ودرحال نوشتن ومرتب کردن سروده هایم بودم جای همه دوستان خالی در سکوت چهار دیواری زندگی زیبا میگذرد وساده ودوراز زرق وبرق شهری والبته ما هم دیگر به روشنایی زیاد عادت کردیم وحتا شعر گفتن در زیر نور شمع به افسانه تبدیل شده وخوابیدن در سروصدا دور وبر... وبابا ی بچه هاهم طبق معمول به هنر نجاری وابتکار هنر مندانه واستادانه ای که از جوانی در خانه سازی ودکوراسیون چوبی داشت ودارد میپردازد وحتا اگر استاد کارهم بیاوردباز خودش استاد است واین است که تصمیم داریم تا عمر باقی مانده تمام فصول پنجشنبه وجمعه ها به آغوش طبیعت که در ان نشو نما داشتیم پناه ببریم واز هیاهو دورشویم انشا الله به امید دید ن دوستان در ییلاق 
از فصل بهار و هم خزانش 
از گشتن کوه ودشت ودریا 
از خواندن بلبل وقناری 
ازرنگ گل و صفای دنیا 
از دیدن دوستان هم رنگ 
هر گز نشوم سیر زدنیا 
چون مرکب عمر سریع وراهوار 
چون رعد و شهاب گذشت زدنیا 
گریان شود صبا چوابرها 
امکان و مجال نداد بر ما 
ناراضی روم زترک دنیا
گر عمر گذرد به هیچ زدنیا
سپاس زلیخا صبا

مراسم روزه داری زلیخا صبا ماسالی مااسال تالش

مراسم روزه داری در ماه مبارک رمضان در ماسال وتالش در گذشته 
در زمانهای دور که هنوز رادیو ووسایل صوتی در خانواده ها بخصوص خانواده های مذهبی تالش نیامده بود . دراین خانواده ها که ملزم به اجرای این مراسم به طریق اصولی وخداپسندانه بودند همواره یک اذان گو که صدای رسایی داشت مهمان بود و موقع افطار این اذان گو در گوشه ای از تلار خانه می ایستاد ودست بر روی گوش میگذاشت واذان میگفت که در محل می شنیدندوبا شنیدن اذان روزه دارها روزه خودرا را باز میکردند .
ا افطار ی معمولن چای شیرین وخرما وشیربرنج وفرنی ونانی راکه فقط مردم در ایام ماه رمضان از بازار می خریدند چون در خانواده های تالش قشلاق ودشت مرسوم نبود حتا صبحانه خودرا نان بخورند بلکه سه وقت غذای اصلی خانواده های تالش پلو بود البته با مخلفات مخصوص ان وعده غذایی .
ابتدا روزه دارها با یک ته استکان اب داغ ویک خرما روزه باز کرده ولقمه ای می خوردند وبعداز خواندن نماز ومنا جات شام طبق روال معمول صرف می شد .
سحری در این ایام وموقعش که بیشتر افراد مسن با حس وشناختی که از وقت داشتند بیدارشده وبانوی خانواده یا عروسها و دختران جوان با پختن پلوی گرم و اماده کردن ان وکم کم بیدار شدن بقیه وحتا بچه های کوچک به شوق روزه کله گنجشکی گرفتن اماده برای سحری خوردن می شدند . مخلفات مصرفی سحری بیشتر خشک بود مثل کباب وشامی و تخم اردک وتخم مرغ و بیشتر غذایی میخوردند که سنگین نباشد وتشنگی بر انها غالب نشود .
در این خانوادهای روزه دار حتا اگر کسی نمی توانست روز ه بگیرد وحتا بچه ها در نزد بقیه نمی بایست چیزی بخورند یعنی نمی باید سفره ای برای خوردن غذا پهن میشد واین به حرمت ماه مبارک رمضان و دیگر افراد روزه دار بود وبخصوص پدر خانواده نمی فهمید که کسی روزه نیست واگرهم می فهمید به روی خود ودیگران نمی آورد وبه این ترتیب این احترام وحرمت گذاشتن یک رسم وایین وسنت شد 
با امید اینکه در این ایام روح وجسمی سالم داشته باشید.
زلیخا صبا

گیریه سر خاطرات زلیخا صبا ماسالی تالش

گیریه سر مغربه سا آفتاوه نش
گادوشی ماله دخون مونده هون ونگن ویرم آ
گرچه ییلاق حال وهوای گدشته هارا نداردولی وقتی عروب دیروز بانوی تالشی خوش نشین ییلاقی را دیدم که داشت شیر میدوشید چند لحظه نقش روزگار گذشته دربرابر چشمانم جلوه گری کرد.
گذشته هاییکه گذشت ودیگر چیزی ازآن نمانده گذشته هائیکه فقط ونگاونگ بود آرامش رویایی شبهای پرستاره اش که هزاران ناز داشتند ولی اینک تلألوو ودرخشش نورانی ستارگان در صدای گوش خراش موتورهای برق که حتا نمی شود صدای نفسهای خود را شنید ولامپ های رنگا رنگ...! و عابران عبوری مسافران که خاک از سرا پای انها بالا میرود خاکی که از سوختن چمنزارها بر اثر عطش نبود آب وابی که از دره ها در منبع های چند تایی دور واطراف خانه ها که توسط صاحبان سیر نا پذیر شان جمع شده انگار که دارد قطعی اب میشود درست است قطعی اب خواهد شد وقتی طبیعت ودره هاکه شرشر اب در انها روان بود حالا بستندو تشنه کام طبیعت را این سیری نا پذیران گذاشتد خدایا تو به فریاد برس

 بفریاد این طبیعت زیبا برس بفریاد این گلها که هنوز بهار تمام نشده دارن خشک میشوند خدایا چه میشود قلبها طوری پاک کنی که چون گذشته به حد خود قانع باشند وهمه چیز را برای خود نخواهند وهمه مخلوقات وموجودات وجشم کاینات را که شاهد اعمال همه است در نظر بگیرند 

 زلیخا صبا

جنگ باد وابر زلیخا صبا ماسالی تالش

جنگ باد وابر
صبح خیلی زود از رشت به طرف ماسال برای ییلاق راه افتادیم سوز سرمای زمستانی حس میشد
ابری سیاه از طرف دریا سراسر فصارا چون یک پشه بند بزرگ پوشانده بود واین پوشش ابر باران ز ایک حالت دل گرفتگی
و تردید در دل به وجود می اورد برای رفتن به ییلاق که نکند ییلاق در شرف امدن برف است ویخ بندان .
ولی اراده بر این بود که توکل بر خدا میکنیم میرویم ،،

درجه دما 9 تا 10 بود از ماسال گدشتیم در مسیر موصوعی که این جمعه هاییکه به ییلاق میروم سبب خوشحالی من میشود پیادروی زنان ومردان ماسالی است که به فکر نشاط بخشیدن به جسم وجان هستند.
گرچه جنگل عریان از برگ وپوشش سبز بود ولی در سکوت زیر لحاف ابربود ابری که در بین دره ها ودعنه های کو ههای ییلاقی منتطر خوابیده بود تا باد ارام بگیرد وبالا برود نزدیکی های اقامتی خانی گرمای مطبوعی برچهره احساس میشد وابرها روشن تر وروشنتر میشدند و اسمان ابی نمایان شد وخورشید پدیدارشد و ابرها خوابیده در دره ها وباد گاه گاهی که از بند می امد اجازه بالا امدن ابرها
را نمیداد وه چه زیبا هست این ییلاق ما....تا عروب این وصیعت ادامه داشت باداجازه نمیداد ابرها بالا بیایند هروقت قدمی بر میداشت باد عقبش میزدو بلا اخره در موقع برگشت به حدی مسیر راه را پوشانده بود که به سختی خط سفید وسط راه را میشد تشخیص داد خوب اینهم جنگ بین عوامل طبیعی طبیعت است. مثل جنگ بین انسانها
زلیخا صبا



عکس اززلیخا صبا