کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

آدمک زلیخا صبا ماسالی تالش

درظا هری خندان لحظه کوتاه یک آدمک
چه میدانید؟
ای عابران عبور آنی زمان
که درونش چگونه گریان است
چون سیب سرخی که از درون می پوسد
به فاصله کوتاهی از زمان
آه چه میشود که باز غبطه میخوری؟
از یک لحظه کوتاه شادمانی ظاهری
یک آدمک
کسی خبر ندارد از حال ونهان او
جز قلب یخی ووامانده ی خودش
از رنج بی کران
زلیخا صبا

پاتیویله سنگ زلیخا صبا ماسال تالش

پاتیو له سنگ سنگ خا طره ها سنگ خانه بازی کودکانه سنگ سنگر لپه مزا سنگ سمبل شعر شاعر تالشی سرا
سنگی که در باره ا ش افسانه سازی میکردند سنگ جای انگشتان رستم سنگی که برای انعکاس صدا در کوه 
در دورش جمع میشدند دستجمعی صدا میزدند وبرگشت صدارابا خوشحالی تجربه میکردند
چه ابهتی داشتی در نزدم وقتیکه کودکی بیش نبودم چقدر بزرگ بودی در نطرم 
حالا چی در زیر بوته قشنگ دور وبرت پر از اشعالهای نایلونی است خوب است اداب دانهای انسانی 
اداب برخوردورفتار با طبیعت را نیز یاد بگیرند وفکر نکنندکه طبیعت چون چشم ندارد نمی تواند انها را 
ببیند طبیعت چشم بینایی دارد
باورندارید که طبیعت گوش نارد چرا دارد حرف نمی زند تا برود از بی فرهنگی بعصی از ادم هاصحبت کند
چرا خیلی حراف است ید طولایی دارد به اسم دست طبیعت
از تو شاکی میشوددر نزد کاینات پس به هوش باش ای بیخیالین وبیتوجهین به طبیعت
عکس زلیخا صبا

پیله چیله روکه چیله زلیخا صبا ماسال تالش

داستان پیله چیله وروکه چیله واوتاو بهوت 
درروایات قدیمی پدربزرگها ومادر بزرگها زمستان را بسه قسمت نام گذاری کرده اندچله بزرگ که چهل روز است وچله کوچک که بیست روز است و ماه اخر زمستان را افتاب بَرَهوت نام برده اند.
شروع چله بزرگ را با شب چله (چیله شو) برگزار میکنند که این شب با مراسمی که باگذاشتن انواع میوه های که ره اورد گرمی وگرما ست وتنقلات شیرین که نشانی از گرما بخشیدن جسم وانرژی گرفتن ومقاومت در مقابله با سردی وسرماست وورود به این فصل که بلندترین شب سال است با نشستن وچله پایی ودور هم بودن ودرجمع ودور بر خود ریش سفید ها وپدر ومادر بزرگهارا داشتن وبه داستانهایی که در باره چله بزرگ وکوچک با شیرین بیانی می گویند گوش دادحسن وحال وهوای دیگری دارد.
درروایت مادربزرگها وپدربزرگها وریش سفیدان خانواده ها آمده است که چله بزرگ وچله کوچک دوبرادر با دواخالاق متضاد بودند و وافتاب برهوت خواهرشان بود که از برخورد وناسازی این دوبرادر چون افتاب زم حریر بود 
چله بزرگ که برادر بزرگ بود رفتاری مدارا گر وملایم داشت ودر زمان زمام داریش واردینش انقدر در مضیقه وستم عوامل سرماییش نبودند وچله کوچک که برادر کوچکتر بود همیشه اورا موردسرزنش قرار میدادومیگفت با اینکه مدت فرمانروایت بیش از من است ولی زور وظملت را نشان نمیدهی بیا روز حکومت مرا ببین تا چها برسر این پویندگان زمستان می اورم من هیچ پیری را زنده نمی گذارم وهیچ حاملی را به سلامت به پایان مقصدرا ه نمیرسانم وجنین را در شکم مادر میکشم ووخواهر یعنی افتاب برهوت از این جنگ ودعوا در خشم و تیرگی بود وبه پایکوبان بهاری روی خوش نشان نمیداد ودسته گلهای بنفشه دختربها ونوای سینه سرخ را با لبخندی کم رنگ پاسخ میداد و بابغضی در پشت چشم نظاره گر هل هله گران بهاری بود ..واز این رواست که اخر زمستان سرمایی سوزنده دارد .
نویسنده زلیخا صبا

باز ایند شعر نو زلیخا صبا ماسالی تالش

همه چلچله ها باز ایند 
وطراوت هم جا عطر زند
نم نم باران عطش خاک زمین میگیرد 
ودوباره شاخه سبز سربر ارد زدل حسرت خاک
وزند لبخندی
که فراموش شود همه عصه عم در دل مانده بجا
شعر وعکس از زلیخا صبا

ترساز قضاوت زلیخا صبا ماسالی تالش

ترس از قضاوت
عمری از قضاوت مردم ترسیدی .لب فروبستی. عمری از قضاوت مردم ترسیدی خواسته هایت را فروبردی ترسدی از ته دل بخندی ترسیدی شادی کنی 
میخواستی بنویسی شعر ترا برای دیگران بخوانی وبرای زیباییها شعر بسرایی میخواستی قدم های بلند بر داری ولی از قضاوت مردم ترسیدی کار کردی کار کردی خسته شدی وباز احساس کردی که چیزی در تو گم شده خواستی پیدایش کنی ولی از قضاوت مردم ترسیدی ودر نهایت به خود قبولاندی که باید پخت وپز رفت وروب کنی وباید توهمین باشی چون از قضاوت مردم ترسیدی ولی دستی از درون ترا هل میداد وکسی در درونت فریاد میزد که نه نترس از قضاوت مردم نباید تواین باشی برو انچه را که میخواهی پیدا کن بنویس وبسرای همنوا شو با پرندگان وبا گلها و با زیبایی ها موفق باشی زلیخا صبا