کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

گیریه سر خاطرات زلیخا صبا ماسالی تالش

گیریه سر مغربه سا آفتاوه نش
گادوشی ماله دخون مونده هون ونگن ویرم آ
گرچه ییلاق حال وهوای گدشته هارا نداردولی وقتی عروب دیروز بانوی تالشی خوش نشین ییلاقی را دیدم که داشت شیر میدوشید چند لحظه نقش روزگار گذشته دربرابر چشمانم جلوه گری کرد.
گذشته هاییکه گذشت ودیگر چیزی ازآن نمانده گذشته هائیکه فقط ونگاونگ بود آرامش رویایی شبهای پرستاره اش که هزاران ناز داشتند ولی اینک تلألوو ودرخشش نورانی ستارگان در صدای گوش خراش موتورهای برق که حتا نمی شود صدای نفسهای خود را شنید ولامپ های رنگا رنگ...! و عابران عبوری مسافران که خاک از سرا پای انها بالا میرود خاکی که از سوختن چمنزارها بر اثر عطش نبود آب وابی که از دره ها در منبع های چند تایی دور واطراف خانه ها که توسط صاحبان سیر نا پذیر شان جمع شده انگار که دارد قطعی اب میشود درست است قطعی اب خواهد شد وقتی طبیعت ودره هاکه شرشر اب در انها روان بود حالا بستندو تشنه کام طبیعت را این سیری نا پذیران گذاشتد خدایا تو به فریاد برس

 بفریاد این طبیعت زیبا برس بفریاد این گلها که هنوز بهار تمام نشده دارن خشک میشوند خدایا چه میشود قلبها طوری پاک کنی که چون گذشته به حد خود قانع باشند وهمه چیز را برای خود نخواهند وهمه مخلوقات وموجودات وجشم کاینات را که شاهد اعمال همه است در نظر بگیرند 

 زلیخا صبا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.