کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

برگ سبززلیخا صبا ماسال تالش

روزگاری برگ سبز ی منشاوآغاز بود
از برای خستگان یک سایبان باز بود
برتن عریان دار یک رخت سبز وناز بود
.اینهمه زیبایی بوستان خدا مانند سر وراز بود

بوسه باد ونسیم در لابلای برگها
..همنوا با نغمه وهم ساز و با آوازبود 
زلیخا صبا

جوانی وپیری زلیخا صبا ماسال تالش

ندانستم که کی طی شد
که پیری را خبر کردم 
جوانی کی درون آمد 
که من آن را بدر کردم
نگاه بر پشت سر کردم 
غبار گرد پیری را بسر کردم
که با پیری رو دررو خطر کردم
من از پیری حذر کردم
زلیخا صبا

یاد جوانی زلیخا صبا ماسال تالش

با صحبت گرمت چه حالی کنم ای دوست 
دل گرم شوم یاد جوانی کنم ای دوست 
هرچند که گذارم بدوران خزان است
با یاد بهاران ولی رقص خزانی کنم ای دوست 
فرصت ندارم که امروز به فردا گذارم
این چند صبا مانده به عمر غصه تکانی کنم ای دوست
من غنچه نیم گل نیم گلبن زردم 
جانا که با گلبن زردم قدمت عطر فشانی کنم ای دوست
اخر صبا دید که سیمین نیامد
این است که در فصل خزان یاد جوانی کنم ای دوست
زلیخا صبا

نگفتی کجایم زلیخا صبا ماسال تالش

ره گم کردم و کویت نرسیدم 
ای دوست چرا حال نپرسیدی نگفتی کجایم
من در ره تو جان فدا کردم و مُردم
افسوس که رویت کشیدی و نگفتی چرایم 
زلیخا صبا

سفر به رویا زلیخا صبا ماسال تالش

سفر به رویا
سفر کردم به رویای شبانه
به جاییکه مرا بود آشیانه
سرایی داشتم در بام خانه
برای بازیها ی کودکانه
همه دنیای من دور وبرم بود
افق هایم بوده چهار کنج
همه رویای من صلح وصفا بود
وفا ودوستیِ صادقانه
ندانستم که بود ظالم که مظلوم
کدام ظالم که را زد تازیانه
ندانستم که حق بود یاکه ناحق
نبود درکم زرنجهای زمانه
خیال وبوستانم پرز گل بود
هزاران گل میزد در آن جوانه
نبود خاری توی باغ خیالم
بلبل از عشق گل میخواند ترانه
زچنگ ودف عجب شور ونوا بود
جوانی بود و بزم شاعرانه
گذر کردم از آن دوران شیرین
دیگر چیزی نماند از آن نشانه
زلیخا صبا