کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

شکایت به خدا زلیخا صبا ماسال تالش

آهم به هوارفت و شکایت به خدا رفت
گز هجر عزیزی که عمرم به فنا رفت
ازجور و جفایش چه کنم سیر حکایت
خالی نشودعصه دلم وای که برمن چهارفت
از هجرو جفایش شدم واله و مجنون
یک عالم از این بیت وغزلها به جفا رفت
فی البداهه در جواب شعر
زلیخا صبا

مبارک باد زلیخا صبا ماسال تالش

مبارک باد این ماه برهمگان
با نسیم بوی خوش از جانب رضوان آمد
به حلاوت به تن خسته ی ما جان آمد
که مبارک شود این ماه عزیز بر همگان
که در این ماه بسی خیر در این خوان آمد
بزدای چرک عداوت زدلت ای زاهد
که در این ماه زبهرت آینه رخشان آمد
توبگیر دست نیاز همگان را یارب
به نیاز بند ه ی زارت به پیشگاه توافتان آمد

شعر از زلیخا صبا

عمر من زلیخا صبا ماسال تالش

عمر من
عمر من بود به مانند سراب
که زدور بود یکی دشت پراب 
یا چوگیسو به مانند طناب 
که به هم بسته چون تار رباب
عمر من گوی قشنگی چوحباب 
که به یک فوت اجل پخش روی اب
عمر من بود یکی جام شراب 
که بنوشی به هنگامه خواب
عمر من گر لب بام است افتاب
می رسد شب رود پشت نقاب 
زندگی طی شد چون رعد وشهاب
مرگ جدا کرد مرا با تب وتاب
میروم دور بسی در افاق
میزنم کور سویی در مهتاب
چوشوم دور شوم گوهر ناب 
میگذارند سپس عکس مر ادر یک قاب
ارزو هست که کنم دق الباب 
سخنانم شود ختم خطاب 
تا نهایت میشوم من نایاب 
رنگ ورورفته در ان حلقه قاب
جسم من رفته در قعر تراب 
روح من رفته به همراه سحاب
نام من رفته توی کهنه کتاب
که فروریخته چو دیوار خراب
گاه گاهی از نسل شباب 
بهر گورم گذرند بهر صواب
رفته رفته روم از یاد اعقاب
عکس من پوک شود از توی قاب
ای صبا حیف که عمرت به سراب
بگذشت و نشدی توسیراب
زلیخا صبا

تالشم زلیخا صبا ماسال تالش

تالشم من جایگاهم گردن ایران زمین
خم نخواهم کردسر زیر پای دشمن ایران زمین
چون ستونی روی پا ایستاده ا م 
می کوشم در حفط جاه وحرمت ایران زمین
تالشم در پیش حق من همچو مو باریکترم 
سازشی ناحق ندارم برسر ایران زمین 
زلیخا صبا

برگ خزان زلیخا صبا ماسال تالش

برگ خزان
تک برگ بر شاخه ای رنجور وزرد
میزند سیلی براوتند بادسرد
برگ پاییزی تقلا میکند
تا نشیند لحظه ای با سوز ودرد
شاخه می گوید که وقت خواب شد
پای بردار از سرم کم کن نبرد
عاقبت افتاد آن برگ نحیف
زیر پای آن درخت وناله کرد
گوشه چشمی غمزده بر شاخه کرد
گفت آهسته ولی با آه ودرد
روز گارانی بر آن شاخ بلند
سایه کردم بر سر بسیار مرد
حالیا رنجور وزرد افتاده ام
نقش گردون روی من را زرد کرد
گر دوران عمرمن بر باد کرد
رنگ سبزم بوستان آباد کرد
شعر از زلیخا صباعکس از سپیده صبا

تصویر سپیده صبا