کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

عمر من زلیخا صبا ماسال تالش

عمر من
عمر من بود به مانند سراب
که زدور بود یکی دشت پراب 
یا چوگیسو به مانند طناب 
که به هم بسته چون تار رباب
عمر من گوی قشنگی چوحباب 
که به یک فوت اجل پخش روی اب
عمر من بود یکی جام شراب 
که بنوشی به هنگامه خواب
عمر من گر لب بام است افتاب
می رسد شب رود پشت نقاب 
زندگی طی شد چون رعد وشهاب
مرگ جدا کرد مرا با تب وتاب
میروم دور بسی در افاق
میزنم کور سویی در مهتاب
چوشوم دور شوم گوهر ناب 
میگذارند سپس عکس مر ادر یک قاب
ارزو هست که کنم دق الباب 
سخنانم شود ختم خطاب 
تا نهایت میشوم من نایاب 
رنگ ورورفته در ان حلقه قاب
جسم من رفته در قعر تراب 
روح من رفته به همراه سحاب
نام من رفته توی کهنه کتاب
که فروریخته چو دیوار خراب
گاه گاهی از نسل شباب 
بهر گورم گذرند بهر صواب
رفته رفته روم از یاد اعقاب
عکس من پوک شود از توی قاب
ای صبا حیف که عمرت به سراب
بگذشت و نشدی توسیراب
زلیخا صبا

نظرات 3 + ارسال نظر
ماسال دیارسبز چهارشنبه 25 آذر 1394 ساعت 21:11 http://nabiyollahhaghighat

سلام چمه پیله خوا
خداوند شمارابرای عزیزانتان سال های بی شمارحفظ فرماید.گرچه به یادمرگ بودن نشانه ی ایمانی قوی وگذشته ای پرباراست؛ اما جسارتا بایدعرض کنم که این اواخر بیش از حدمعمول
این گونه مسایل رادرنوشته هاتون به کار می برید.لطفابه فکربرادران کوچکترتون هم باشیدوامیدوارانه بنویسید.

بادرود وسپاس بی کران جناب حقیقت واقعن وجود شما برادران فرهیخته تالشی زبان بخصوص برای من در دنیای مجازی یک امنیت فرهنگی است وقوت قلب ومن شاید شمارا ندیده باشم یعنی وقتی در ماسال بودم حضور ذهن ندارم ولی چون برادری عزیز وگرامی میدارم ومدتهاست می بینم وبلاگتان غیر فعال هست وسر میزنم ولی فعالیت جدیدی نمی بینم امیدوارم هرچه زودتر باز پست های زیبای شمارا ببینم چشم سعی می کنم مطالبم امیدوار کنند ه باشد خدا نگهدار

با سلامی دوباره
خدا عزیزانتان را رحمت و به شما بردباری مرحمت نماید امیدوارم از کامنت بنده چنین برداشتی نداشته باشید چرا که در جامعه تالشی ما همواره شاعر کم داشته ایم چه بخواهیم همین تعداد شاعران اندک را فراری بدهیم. همانگونه که خودتان اشاره نموده اید اصل سخن دل است و قالب در مرتبه دوم قابل توجه است . قالب فقط کارش زیبا ساختن سخن دل است مثل نمای ساختمان . ولی این است که بنای ساختمان در مرتبه اول باید محکم باشد چرا که نمای ساختمان هرگز نمیتواند در استحکام ساختمان موثر باشد.
ولی اگر بخواهیم قالب شعر را همانند ظرفی تعبیر نماییم که در داخلش مزروفی قرار دارد. حتما باید سعی شود ظرفی محکم و حتی اگر شد نمایش هم زیبا باشد انتخاب شود.
هیچ شاعری در شکم مادرش شhttp://www.blogsky.com/images/smileys/122.pngاعر نشده ولی طبع شعر داشتن، ذاتی است و لی قواعد و قانون شعر آموختی.
یک سوال هم داشتم شما چرا نام فامیلی تان صبا هست با وجودی که از خاندان مرحوم مسرور هستید؟ ممنون

با سلام ودرود فراوان نه من برداشتی اینچنین از حرفتان نداشتم خوشبختانه ما خانوادگی اعتماد به نفسی بالا داریم وگرنه من الان چند سال است در صفحات مجازی به عنوان یک بانوی تالش دارم همراه برادران تالش در زمینه های فرهنگی فعالیت می کنم ودر این راه خیلی بی مهریها شنیدم ویا در شبهای شعر به من می گفتند تالشی نباید شعر بخوانی ولی من کار خودم را می کنم
واما چرا ما فامیلی خودم صبا است ومسرور نیست بله مسرور هم اسم فامیلی خودرا از زمان جوانی عوض کرده ومن بخاطر اینکه زیاد مرا مسرور در همه جا صدا می کردند و عده ای فکر می کردند من دارم از شهرت مسرور استفاده میکنم ومنهم اسم فامیلی فرزندان و همسرم را برای فامیلی خود انتخاب کردم و ما یعنی من ومسرور ودیگر فامیلها شهرت ما کاوکار مهدی خان محله بود که هم بسیار طولانی بود وهم فامیلی نبود که خودمان انتخاب کرده باشیم و این است که هنوزهم در جاهایی مثل شب های شعر باز مرا مسرور صدا میزنند سپاس

....رفته رفته روم از یاد اعقاب
سلام خانم صبا
خواستم بپرسم ین شعر را شما سروده اید ؟
مفهومش مرا یاد سخن خیام انداخت که عمر را برای انسان مثل وارد شدن مگسی دانسته که لحظه ای وارد اتاق میشود با صدای وزووزش چرخی در داخل اتاق میزند و بعدکه از در خارج شد دیگر در جلوی دیدگان محو میشود . دیگر هرگز نمی بینیم آن را.

تصویری جالب از زندگی و پایان زندگی آدمی در این شعر کشیده شده که من در نظرم همانند یک نقاشی است تا شعر.
وقت کردین به وبلاگ من هم سری بزنید که حقیر همواره محتاج نوازش خواهرانه شما هستم

با درود وسپاس آقای نعمتی من این سروده سالها قبل وقتی یکی یکی ازعزیزانرا از دست دادم ودید م نه واقعن عمر فانی است همه به راستی میروند سروده ام شما اگر توجه کنید من اکثر نوشته وشعرهایم یک حالن غم دارد ومن زیاد دنبال این نیستم که شعر هایم روی متدی نوشته شده وقانون شعری بسرایم واین ایرادی است که گاهی از من بعضی می گیرند ولی من همیشه معتقدم که انسان باید حرفش را ان طوری که خودش راحت است وبرای شنونده اش قابل لمس است بسراید من در شبهای شعر می بینم که منتقدین شعر چگونه یک شاعر نو سرا را باگفتن کلمات کلیشه از پیش حفظ شده فراری میدهند در حالیکه می توانند با تشویق به بیشتر خواندن کتابهای شعر و نوشتن چندین بار مکرر از روی سروده اش هم اورا بیشتر راغب به شعر گفتن نمایند وهم علاقمند به خودشان وشاعران.. با سپاس وآرزوی سلامتی برای شما وهمه بزرگان ادب وفرهنگ

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.