کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

آن مسافر زلیخا صبا ماسال تالش

آن مسافر..که نگاهش به افق .به گذرگاه عبور.. تابیابد نشانی زهمزاد .خودش
دیر زمانیست.همره چلچله ها بار سفربست وبرفت بدیاری دیگر
بدیاری بدور از همه غوغا وهیاهوی زمین... جای هر قهر غضب . لبخند است
مهربانی توی باغ دل هم میکارند .هم چیز رنگ صفا آسمانش آبی ..خورشیدش گرم وملایم 
پراز آرامش ... اینچنین جایی هست؟


هوای پاییزی زلیخا صبا ماسال تالش

هوای پاییزی
برگ پاییزی شده رنگ برنگ.
زرد وسرخ و همه رنگ.
گویی که گرد طلا برروی جنگل پاشید
وه طبیعت شده زیبا چون .یاس سپید
. .همه چیز صاف وزلال.
.آسمان مرمر آبی برروش کشید
هیچ غباری دیگر چشم ندید..
نفسها پاک.
رمقی شیرین برجان دمید
زلیخا صبا

عطوفت زلیخا صبا ماسال تالش

عطوفت
توهمان دستهای مهربان عطوفتی
که گشاید عقده های بی مهری
که نشسته بر دل کوچک
چه شود سر بر اسمان ساید
که بریزد اشگ چون باران
سروده از زلیخا صبا

فریادکن زلیخا صبا ماسال تالش

فریاد کن،بغض فرو برده سال های سکوت را:

         تابداندکه سکوت تو تأیید حقانیت اونبود

گونه سرخ شده ی تواز انفجاربغضی در درون،سینه تو به 

وسعت یک دنیادل شکستگی است

در عمق سینه ات چه رنج هایی از پس پزده سکوتت جا گرفته:

ای نا مهربان چگونه رها می شود این فریاد بی تکلف از سینه پردرد

وچگونه برای در آغوش کشیدن مهربانی دستی باز شودبدون تعلل

 در حالیکه غروری نمانده است

فرشته زلیخا صبا ماسال تالش

ین سروده خودم را تقدیم میکنم به همه مادرانی که به تنهایی فرزند ویا فرزندان خودرا بزرگ کرده ورنجی بیکران متحمل شدند وهم مادرانیکه عاقبت چون فرشته ای بودند ورفتند واین مادران همواره در دل عشق ابدی دارند درودشان باد 
فرشته
ای فرشته سرزمین رویا هایم 
توکه مالک دل وجانم بودی
برای گرمی بخشیدن آشیانه ام 
هیزم وآتش در بغل داشتی
ویک دنیا حسرت در دل
اما رفتی ..با رفتنت آتش را بردی
وهیزم سرد ماند
دیگر گرمایی نبود
ای حسرت به دل مانده مادر
حسرتت جاودانه شد تا بی نهایت
ثمر نداد در باغ بی کران هستی 
زلیخا صبا