کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

تع واتره زلیخا صبا ماسال تالش

تع واتره اشتع وَر آم ای روزی
چرا نای مع کو روگِری دَوزی
راه دیله هون مونوم تع را دی یَسم
زونی ناجه دارم منه نسازی 
برگردان
تو گفتی یک روز نزدت می آیم
چرا نمی آیی از من رو پنهان می کنی وفراری هستی؟
سر راه ها می مانم و برایت نگاه می کنم 
میدانی آرزودارم و بامن نمی سازی ؟
شعر از زلیخا صبا

ضرب المثل تالشی زلیخا صبا ماسالی تالش

پاییزی کیبانو..اَوه سالی ویر پبواَ

کدبانوی پاییزی اول بهار را یاد بیاور
این مثل را برای کسانی می اوردند که در پاییز چون فراوانی محصول کشاورزی بود وبریز وبپاش بدون برنامه میکردند به انها این مثل را یاد آور میشدند که اول بهار را که همه چیز ته میکشید را یاد بیاور ندوبا دور اندیشی دخل وخرج را اندازه کنند
زلیخا صبا

یاد ایامی برزه بری زلیخا صبا ماسالتالش

گیلون شیمون اَمه برزه بری را 
اسبه داونه کریم درزه باری را 
آسیستینه نِشین مرزه سریکو
امه نه واین ای ته سره آوی را 
برگردان
گیلون که همان به تالشی دشت وقشلاق تالشهاست 
به گیلون می رفتم برای درزه بار که همان اوردن شلتوک توسط اسب بود( البته من کاردیگری بلد نبودم وبیشتر بخاطر اسب سواری این نازنین موجودات زحمتکش برای انسانها از ییلاق به گیلون می رفتم وخیلی هم به اسبهای خودمان علاقه داشتم وضمن سوار شدن تیمارشان نیز می کردم و سنگ نمک برایشان می گذاشتم )
ودر ان موقع به تاختن اسب واسب سواری بخصوص در درزه بار علاقه داشتم واین کار راانجام میدادم ..
( یادشان گرامی باد و جایشان برای همیشه در قلب من برادر بزرگ نازنینم که سر دسته همه انها بود چند تا از زن برادرانم وگارگرهای همراهشان )
خسته میشدند وروی مرزها می نشستند و به من می گفتند امدنی برای ما اب سرد و عصرا نه بیاور ومن از این کار بی نهایت لذت می بردم و انقدر که برای هر لحظه بودن با برادرانم وزندگی متحد ان زمان یک سروده ای دارم که برای من در این زمان خاطرات ارزشمندی هستند ومی توانم ساعتها در باره لحظه لحظه گذشته بنویسم وبیادشان بیاورم 
برا فوزه کری تا از مترسیم 
شالن زوزه کرین از نی ملرزیم
ماه گله وینده را تلاری نشیم
برا خندو خونینه از خواو آشیم
برگردان 
برادر سوت میزد تامن نترسم 
تا از زوزه شغالها من نلرزم 
برای دیدن ماه درتلار یا تالار می نشستم 
با خواندن اواز برادر (که خیلی هم خوش صدا بود) من به خواب می رفتم 
نگارنده زلیخا صبا

زیبا ترین واژه زلیخا صبا ماسا تالش

تقدیم به عزیز ترین واژه مادر
چم براه ناجه به دیل... آسیسته پا
دس به پاوره نویرسه نیمه راه
خشک ابه دهن خدا
تالشه ژن ..شیره ژن
دیلسونه ننه بیره خردنی را
تیه دس تاو دلَکه هنه هنه
صب تا شو بتی بتی زندگی را
خش روز نویندره نزونی چرا/
ای وختی ویندره تع آوینه کو
اسپیه مو چلیمه دیم
چه به اَ خاسه کینه
که وری نازه کیه
یاوری را برا 
آوه وری ننه را
دَسه کینه خاسه کینه پیر آبیره
هده کع تیلی ره تع زندگی را
زلیخا صبا

سفر به رویا زلیخا صبا ماسال تالش

سفر به رویا
سفر کردم به رویای شبانه
به جاییکه مرا بود آشیانه
سرایی داشتم در بام خانه
برای بازیها ی کودکانه
همه دنیای من دور وبرم بود
افق هایم بوده چهار کنج
همه رویای من صلح وصفا بود
وفا ودوستیِ صادقانه
ندانستم که بود ظالم که مظلوم
کدام ظالم که را زد تازیانه
ندانستم که حق بود یاکه ناحق
نبود درکم زرنجهای زمانه
خیال وبوستانم پرز گل بود
هزاران گل میزد در آن جوانه
نبود خاری توی باغ خیالم
بلبل از عشق گل میخواند ترانه
زچنگ ودف عجب شور ونوا بود
جوانی بود و بزم شاعرانه
گذر کردم از آن دوران شیرین
دیگر چیزی نماند از آن نشانه
زلیخا صبا