کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

اقلیم عشق شعرفارسی زلیخا صبا ماسالی تالش

اقلیم عشق 

اقلیم عشق سرزمین تالش
من خودم یک تالشم
اصل و زبانم تالش است
کسر شان من نباشد 
افتخارم تالش است
مردم تالش نجیبندو اصیل
ذاتشان بی کینه است 
ایثار مرام تالش است
در کنارش هست همیشه 
گیلک هم ترک و فارس
این یکی حسن در تمام
خاص و عام تالش است
او پذیرا هست مهمان عزیز
سفره مهمانی هم
در صبح وشام تالش است 
قوم تالش هم مبارز هم شجاع
وحشت دشمن زنام ونامدار تالش است
ش
عری از زلیخا صبا به افتخار مردم تالش


ای نگار شعر زلیخا صبا ماسالی تالش

ای نگار

که عمریست گوییم به تو ای نگار 
خدایا چنان کن سرانجام کار 
زمستان رفت و امد بهار
خدایا نباشد دلی بی قرار
که داریم بسی آرزو بی شمار
که باشد زیبا این روزگار

یارب زلیخا صبا ماسالی تالش

چقدر این روز های بهاری بیاد عزیزانی که روزگار ی درکنارشان ودر پناهشان بودیم اگر غمی ورنجی بود با بودشان ما کمتر حس رنج ودرد میکردیم وحس بودن ابدی وشاد کامی از اندکی خوشی به ما دست میداد و هرکدام این عزیزان که رفتند با امدن هربهار انگار که روحشان با بهار می اید چون حس غریبی به انسان دست میدهد . ای عزیزترینم در دوران بی خیالی زندگی همواره دراین وقت سال شدیدا با همه زوایای وجودم حست میکنم شاید برای کسانی این حس دور وشایدم عجیب باشد وشایدم نباید در این سالها این حس را داشته باشم ولی برای من امری عادی است چون دراین وقت سال وقت کوچا کوچت بود و قیافه مهربان خندانت و خواندن دعا های صبح گاهیت هیچ گاه از یادم نمی رود ومن چون این بیت از شعری که از ابوسعید ابوالخیر رامی خواندی در یادم مانده دو غزل شعری بیادت نوشتم 
یارب نظر تو برنگردد ... بر گشتن روزگار سهل است 
گر غم به گردنی وبال است 
بوستان دلی بی نهال است
گر عشق ووفا شده فراموش 
عاشق هنوز پی وصال است
زشتی همه جا فرا بگیرد
یک قلب سیاه پس جمال است 
یارب نظر تو بر نگردد 
بر گشتن روزگار سهل است 
گر زور به گرده ای سوار است 
از رنج پیاده بی خیال است
گر ستم روا شود به ناحق 
بیهوده کسی پی کمال است
گر داد رسی نشد پیدا 
مردانگی هم در مثال است 
گر پرنده ای زتیر صیاد
افتاده زمین شکسته بال است
یارب نظر تو بر نگردد 
برگشتن روزگار سهل است
زلیخا صبا

ییلاق اولسبلنگا شعری از زلیخا صبا ماسالی تالش

بامدادی خوش صفا و خوش هوا
در میان آن درختان بلند پر بها
بلبلان خوانند با شور و نوا
میرسد آواز هد هد گاه گاه
رود خروشان است در رامینه راه
شرشر ابشارروان در دره ها
وه چه زیبا هست این ییلاق ما
هم قرینش میبینی تصویر ماه
دور دور جنگل انبوه است
روبرویش رشته های کوه هست
چون گلستانی پراز نقش ونگار
مملواز گلهای وحشی سبزه زار 
ازغروبش که در آغاز ماه 
نتوانی دل کنی با یک نگاه
شبهایش بس تما شایی بود 
گرکه بیرون بنشینی در نور ماه
شعر از زلیخا صبا

سفر به رویا شعر فارسی زلیخا صبا ماسالی تالش

سفر به رویا

سفر به رویا

سفر کردم به رویای شبانه 
به جاییکه مرا بود آشیانه

سرایی داشتم در بام خانه 
برای بازهای کودکانه 
هم دنیا ی من دور وبرم بود 
افق هایم بوده چهار کنج خانه

همه رویای من صلح وصفا بود 
وفا ودوستی صا د قانه

ندانستم که بود ظالم که مظلوم 
کدام ظالم که را زد تاز یانه

ندانستم که حق بود یاکه ناحق 
نبود در کم ز رنج های زمانه

خیال بستانم پر زگل بود 
هزارا گل میزد در آنجوانه

نبود خاری توی باغ خیالم 
بلبل از عشق گل می خواند ترانه

زچنگ و د ف عجب شور نوا بود
جوانی بود و بز م شاعرا نه

رویا ی دو

درخت عمر من پیر وکهن شد 
که جغد پیر رویش کرده لانه

زگیسوی بلند پر چین و افشان
نماند تار سیاه آید به شانه

رخم چین و چروک نا صاف گشته 
طراوت رخت کند از روی وچانه

دیگر در چشم نیست سویی فروغی 
خمار چشمی و ابروکمانه

مرا آن سرو قد گشته خمیده
زدرد اهم بر آمد عاجزانه

چه شب هایی که از دردوغم ورنج
سرودم نثر و شعر عارفانه
شعراززلیخا صبا