اقلیم عشق
اقلیم عشق سرزمین تالش
من خودم یک تالشم
اصل و زبانم تالش است
کسر شان من نباشد
افتخارم تالش است
مردم تالش نجیبندو اصیل
ذاتشان بی کینه است
ایثار مرام تالش است
در کنارش هست همیشه
گیلک هم ترک و فارس
این یکی حسن در تمام
خاص و عام تالش است
او پذیرا هست مهمان عزیز
سفره مهمانی هم
در صبح وشام تالش است
قوم تالش هم مبارز هم شجاع
وحشت دشمن زنام ونامدار تالش است
شعری از زلیخا صبا به افتخار مردم تالش
ای نگار
که عمریست گوییم به تو ای نگار
خدایا چنان کن سرانجام کار
زمستان رفت و امد بهار
خدایا نباشد دلی بی قرار
که داریم بسی آرزو بی شمار
که باشد زیبا این روزگار
چقدر این روز های بهاری بیاد عزیزانی که روزگار ی درکنارشان ودر پناهشان بودیم اگر غمی ورنجی بود با بودشان ما کمتر حس رنج ودرد میکردیم وحس بودن ابدی وشاد کامی از اندکی خوشی به ما دست میداد و هرکدام این عزیزان که رفتند با امدن هربهار انگار که روحشان با بهار می اید چون حس غریبی به انسان دست میدهد . ای عزیزترینم در دوران بی خیالی زندگی همواره دراین وقت سال شدیدا با همه زوایای وجودم حست میکنم شاید برای کسانی این حس دور وشایدم عجیب باشد وشایدم نباید در این سالها این حس را داشته باشم ولی برای من امری عادی است چون دراین وقت سال وقت کوچا کوچت بود و قیافه مهربان خندانت و خواندن دعا های صبح گاهیت هیچ گاه از یادم نمی رود ومن چون این بیت از شعری که از ابوسعید ابوالخیر رامی خواندی در یادم مانده دو غزل شعری بیادت نوشتم
یارب نظر تو برنگردد ... بر گشتن روزگار سهل است
گر غم به گردنی وبال است
بوستان دلی بی نهال است
گر عشق ووفا شده فراموش
عاشق هنوز پی وصال است
زشتی همه جا فرا بگیرد
یک قلب سیاه پس جمال است
یارب نظر تو بر نگردد
بر گشتن روزگار سهل است
گر زور به گرده ای سوار است
از رنج پیاده بی خیال است
گر ستم روا شود به ناحق
بیهوده کسی پی کمال است
گر داد رسی نشد پیدا
مردانگی هم در مثال است
گر پرنده ای زتیر صیاد
افتاده زمین شکسته بال است
یارب نظر تو بر نگردد
برگشتن روزگار سهل است
زلیخا صبا
بامدادی خوش صفا و خوش هوا
در میان آن درختان بلند پر بها
بلبلان خوانند با شور و نوا
میرسد آواز هد هد گاه گاه
رود خروشان است در رامینه راه
شرشر ابشارروان در دره ها
وه چه زیبا هست این ییلاق ما
هم قرینش میبینی تصویر ماه
دور دور جنگل انبوه است
روبرویش رشته های کوه هست
چون گلستانی پراز نقش ونگار
مملواز گلهای وحشی سبزه زار
ازغروبش که در آغاز ماه
نتوانی دل کنی با یک نگاه
شبهایش بس تما شایی بود
گرکه بیرون بنشینی در نور ماه
شعر از زلیخا صبا