کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

دل نوشته زلیخا صبا ماسال تالش

باورهای هرکس شخصیتش را میسازد.پس خوبست باورهایمان رادر جهت مثبت سوق دهیم وزندگی را زیبا وهمه را مهربان ببینیم
مهربانی را مبر ازیاد خود...
قلب خود دریا کن وبنشین کنا ر ساحلی
هرکه بد شد و بدی کرد بر کسان
... بیهوده عمرش برفت بر باطلی
ییلاق سرسبز اولسبلنگاه سرسبز باشی واز گزند روزگار در امان 
زلیخا صبا 
عکس سینا شکوری

دلنوشته های من اوه سالن زلیخا صبا

اَوه سالِن ویرم آ اَویابه سالِن ویرم آ
درست است است آن بهاران گذشته و سالهایی که در گذر زمان گم شدند یادم می آید وقتی درنقطه روبروی دید خود ودر چشم انداز مقابلم به دگر گونی طبیعت زیبایم نظر می اندازم وبقیه موجودات اطرافم را میبینم ،می بینم تنها این طبیعت نیست که به دست بشر زیرو روشده وطبیعت زیبا از ساختار اصلیش توسط دست انسانی به دلخواه تحول نازیبا در ان بوجود امده بلکه همه چیزوهمه موجودات بخواست بشر ناخواسته تغیر کرده واز طبیعت ذاتی خود برگشته .
نمونه اش در زمان گذشته همراه رمه وگله چند سگ بود که هیچ جنبنده ای جرأت نزدیک شدن به گله واطرافش نداشت ویا اگر کسی سگی در حیاطش داشت جزء کسیکه صبحها به اوغذا میداد واورا میبست میشناخت و کسی دیگرجرأت وارد شدن به حیاط خانه را نداشت .
ولی حالا چه شده ؟سگها اکثرااز گله جدا شده واز خانه فراری. ،گله ی سگ تشکیل داده اندوازاین تپه چمن زار به ان تپه میروند ودنبال پسمانده آت واشغالی هستند که از مسافرهابجامانده و هرچند دقیقه به چند دقیقه باهم درگیر می شوندوبه اصطلاح،(جغره)میگرندیا دروسط جاده به همراه شغالها دنبال غذا میگردند وحتی خرگوشها از جان گذشته اندو وارد محل شده ودنبال غذا میگردند
در مکان های مارخیز خانه سازی شده ومارها به خانه های خالی ودرزیرش نقل مکان کرده اندخلاصه همه چیز دگرگون شده است درست است همه چیز دگر گون شد ان حجب و ان معصومیت از چهره انسانها رخت بر بسته گروه گروه به عنوان تور وگردش گر می ایند ومیریزند  میروند وطبیعت را به فنا می کشند 

دلنوشته زلیخا صبا ماسال تالش

حسرت به دلم ماند ترا می بینم 
در باغ زمانه نشان ترا می بینم 
ان خنده پرمهر ان دست نوازش 
در گلرخ خندان ترا می بینم
زلیخا صبا 
فقط چند لحظه بله چند لحظه به دقت به این دو نازنین به این دو موجود نگاه کن چه می بینی ؟ من که دلم میخواهد یک دفتر شعر بگویم یک دنیا صفا وصمیمیت وچهره ای خندان و حجب وحیای ماندگار در خطوط جبینشان .. آیا براستی می توانی اثری از چهره گل انداخته شان از خشم به دل گرفته از روزگار و حرص وطمع مال دنیارا ببینی ؟ من که فکر نمی کنم این دوصبور ودوقانع این دوبخشنده ومهربان ای آشنای این دوعزیز گرامی ترشان بدار که دیگر نایابند از این تیپ انسانهای شریف .....
زلیخا صبا

دست دعا زلیخا صبا ماسال تالش

سلام خدای مهربان ،سلام قلبهای با صفا، سلام زیباییها ،سلا م کوهها ، 


سلام ابی آسمان و دریاها،سلام چشم

اندازی که برایم نمادی از علایقم هستند وبا دیدنش نیرو می گیرم ،وامیدوار به بودن ودیدن همه زیبا یی های زندگی که برای زیستن لازم است .. خدایا نسیم  صبح گاهی ونورخورشید از پنجره به داخل اطاق تابیده خدایا نور زندگی وسلامتی را به کرمت برجانها ودلها بتا بان  وبالندگی را بر جوانا ن وعزیزان عطاکن ای بخشنده مهربان 

دست دعای من بر عرش کبریا رسید 

زلیخا صبا،،عکس از زلیخا صبا

یادت هست زلیخا صبا ماسال تاش

یادت هست 
یادت هست آن روز های خیلی دور که هفت سالم بود وبا تشویق شما برادران که در خانه برای پدر ومادر وخانواده اززنان ودختران که خیلی پیشرو ودر اجتماع با مردان برابری میکردند صحبت کرده ومن به مدرسه راه یافتم وتا کلاس دوم با بی اعتنایی معلم هایی که مخالف درس خواندن دختران بودند آمدیم ودرکلاس دوم معلم ما که آقای گلزار نام داشت وامیدوارم که اگر زنده هستند از آوردن اسمش ناراحت نشوند چون بعد ها هم در کلاس هشت هم دبیر ماشد ودیگر مخالف درس خواند دختران نبود
ودر هرحال یادش گرامی باشد ومقصر نبود چون جو جامعه پذیرا نبود 
یادش بخیر اصلا دو ردیف اول ودوم را که ما دختران می نشستیم نگاه نمی کرد وکم کم زمزمه اینکه یک خانم از رشت امده ومی خواهد دخترانرا جداکند وسعت گرفت واین موضوع معلم مارا بیشتر خوشحال میکرد وهمش پسرها را تهدید میکرد که همین روزها این دختران میروند ومن از تنبلی کردن شما دمار از روزگارتان در می آورم.
وبالاخره آن روز طلایی فرا رسید وما یکماه از سال تحصیلی گذشته بود خانم معلم زیبا وبلند بالایی آمد ومارا ازپسرها جدا کرد وبه همراه یکی از خانم های جوان دیگر که با پسرها تا کلاش ششم خوانده بود به صف به یک ساختمان سه اتاقه خارج از بازار ماسال بردندکه در کنار رودخانه خالکای ماسال بودو بعضی از دختران که قبلا تا کلاس چهار خوانده وترک مدرسه کرده بودن دوباره با مادر کلاس دوم نشستند وما دختران هم به توسط این خانم معلم عزیز که اسمش خانم چای بجاری بودصاحب عنوان مدرسه جدا دخترانه شدیم وتا کلاس چهارم را در ان مدرسه گذاندیم ومادختران مدیون این خانم معلم عزیزکه یادش همیشه درقلب ما بخصوص من جاوادانه است میباشیم ومن از این خانم معلم که مارا چون فرزندان خودمیدانست ودر نظم وترتیب داشتن ما بی نهایت زحمت میکشید وبا اقتدار همراه با دلسوزی هدایت میکرد یادش راگرامی میدارم وامیداوارم که هر کجاهستند سلامت باشند و فرزندان خوبی داشته باشند
مردوم واته واتی کوهیچ نِترسین 
هنتیا کوهه تِک واهی بیگینی
چمه خنده کِرا داری چاکنی 
دیلی غرصه خنده نَ آلاوِنی
شعرومتن از زلیخا صبا