کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

حنا بندان زلیخا صبا ماسال تالش

حنا بندان 
در زمانهای گذشته در ماسال وسرزمین تالشی زبان رسم بر این بود درشب حنا بندان که روز فردایش که عروس خانم بایدبه سلامتی وبا دعای خیر پدر ومادرراهی خانه داماد شود..
در این شب در دوخانواده ولوله ای بود پر از شادی وشور ونشاط ورقص وپایکوبی .
در این شب فامیل ها ودوستان دوخانواده عروس ودامادبه خانه عروس رفته واماده برای اجرای مراسم زیبای حنا بندان میشدند .. در خانه دامادبعد از صرف شام اماده میشدند وبه خانه عروس می رفتند ..به همراه ساز ونقاره ودست افشان وپایکوبان..
در شب حنا بندان خواهر داماد وخواهر عروس با پوشیدن لباس زیبای تالشی وگذاشتن وسایل حنا بندان در دومجمه یا دوسینی که شامل حنا ی اماده شده وشیرینی ودیگر لوازم مرسوم در ان زمان هادر حالیکه دو تا چهار قدویا روسری زیبا دور دوزی شده بر روی این مجمه ها می کشیدند وارد مجلس شده ودور میزدند ومی رقصیدند وخواننده همراه مجلس را با اوای تالشی شروع به خواندن کرده وشور وحال مجلس وجشن دوچندان افزود.ه میشد
بندون بندونه شنار .. حینا بندون شنار 
کینه ننه را موایه .. کینه مهمونه شنا ر 2
سازه ژن ساز مَژن ننه برمع .. کینه مهمونه شنار
وبعد از دور زدن وانداختن پول در دومجمه توسط حاضرین دو خواهر مجمه ها را سه بار به زمین نزدیک کرده و به نزدیک سرداماد وعروس میبردند وبرای انها نیت خوشبختی می کردند..
وبعد دوتن ازخانم های خوشبخت وبا سلیقه جلو امده ودر دست عروس وداماد در حالیکه دستان انها را در روی سر همدیگر قرار میدادند در یک اسکناس مقداری حنا گذاشته وبعد پول را تا میکردند ودر سینی می گذاشتند وبقیه حنارا هم دور می گرداندند وتا دختران دم بخت هر کدام مقداری از آن را به نیت وآرزوی خوشبخت شدن بردارند وبعد همه شروع به رقص وشادی می کردند
نگارنده زلیخا صبا 

یاد ایامی زلیخا صبا ماسال تالش

یاد ایامی 
برای ییلاق نشین ها روز ها به این ترتیب نبود که در کوه ودشت گردش کنندو خوش بگذرانند. بلکه در ییلاق ماندنشان همانا که قسمتی از کار هاوذخیره سالیانه خودرااز حاصل حشم ومالشان در می آوردندحتی از هیزمی که برای گرم کردن وپخت وپزشان استفاده میکردند از آن ذغال نیز برای گرم کردن زمستانی خود تهیه می کردند ودر برگشت چندین کیسه ذغال به همراه داشتند وهم چند پوست (خیک) شوره و چندین کوزه کره اب شده ونمک زده ورمه داره پنیر برای استفاده زمستانی خود جمع آوری میکردند
ودر این میان خانواده های کم درآمد هم که برای فرار از گرما به ییلاق می آمدند در کنار دیگر خانواده ها به خوبی باهم ودر کنار هم زندگی ومماشات میکردند
ییلاقی های خوش نشین دامدار این طور نبود که دیگر از خانه وافراد خانواده گیلونیشان خبر نداشته باشند.. بلکه هفته ای یک بار یکی از افراد خانواده ساکن قشلاق در روز شنبه برای ییلاقی ها خرید هفتگی که شامل قندو چای ووسایل بهداشتی صابون ودیگر لوازمات خربره وهندوانه گوجه فرنگی که بعضی از این هارا خانم خانه مثل گوجه وخیار وبلال در باغ گیلونی خودشان کاشته بودند وهم چنین خوراکیهای تنقلاتی مثل اب نبات ونخود چی کشمش برای بچه های کوچکتر تهیه وبار اسب کرده ودر روز یکشنبه بطرف ییلاق حرکت میکردند
بچه ها در این روزکه معمولا روز یکشنبه بود از صبح دیگر حوصله بازی نداشتندواین روز برایشان بهترین روز بودوکسیکه از گیلون می امد یک پیک شادی بود از چند جهت اول اینکه برایشان خور دنیهای خوشمزه می اورد که مدتی با ان سر گرم بودند
دوم اینکه یکی از افراد خانواده که مدتی بود ندیده بودنش ودلشان برایش تنگ شده بود که می دیدنش وسوم اینکه خبرهایی از جاییکه که بیشتر سال در انچا بودندودوستان زیادی داشتند میاوردوبه محض رسیدن پیک شادی که معمولا برادران بزرگترخانواده بودندچشم به دهانشان میدوختندوانها نیز با کلمات طنز ودر عین حال نوازش گرانه میگفتند که الان درختان دور وبر خانه ما پراز خربزه وهندوانه است
بچه ها در روز یکشنبه قبل از رسیدن برادر بزرگ و بار اسبشان از بعداز ظهر چشمشان به پایین تپه سیفله چال بودواولین اسب که کله اش از سیفله چال در می امد هل هله میکردندومسیر اسب را تعقیب می کردندتا ببینند که از دوراهی اولسبلنگا می اید ویا ازجیره خریدول میرودکه اگر از راه دوم میرفت خیلی پکر میشدندواگر بطرف اولسبلنگا می امدشاد ی میکردند واز بزرگترها میخواستند که از انها بپرسد که برادرانش را در کدام نقطه دیده اند ووقتی برادر وبار اسب خودشان را میدندند وتشخیص میدادندتا نزدیکیهای سیفله چال به پیش وازش میرفتندوبرادر هم انهارا روی بار سوار میکرد وشادیشان تکمیل میشد
فرصت شمار صحبت کزاین دوراه منزل ... چون بگذری دیگر نتوان بهم رسیدن
زلیخا صبا

دست دعا زلیخا صبا ماسالی تالش

دست دعا ی ما بر عرش خدا رسید
آن ناله های خاک بر کبریا رسید
آهت شنید ه شد زیبا ی خسته جان 
اشگش روان شد از ابر آسمان 
رحمت خدا کند عشقش روان کند
زیبای تشنه را گهرفشان کند
در آخرین نفس دربند ودرقفس
نومید زرحمتت نیست زینفس
زلیخا صبا

ضرب المثل تالشی زلیخا صبا ماسالی تالش

مثل تالشی
شیر مگه مرده کع شاله وَچه چِ دومی گته
یعنی شیر مگر مرده که بچه شغال دمش را گرفته 
این مصداق برای کسانی است است که وقتی بزرگی نیست بی خردی پا درجای پایش میگذارد وادای خردمند در می آورد که در نتیجه نه تنها کارها به خوبی پیش نمی رود بلکه بدتر هم میشود 
زلیخا صبا

عکس ‏‎Zoleykha Saba‎‏

یادایامی اوه سالن زلیخا صبا ماسال تالش

یاد ایامی اوه سالن ویرم آ اوی آبه سالن ویرم آ
یادبادزمانی را که از راه شیب داروکتله روخون سلینگوا به موسله خونی وچایخانه اقه کینه که استراحتگاه چنددقیقه ای..
ییلاق نشینها وچاروادارهاوعلف خوردن اسبها در محوطه حیاط چایخانه را در حالیکه از اسب پایین نیامده وبغض وحسی غمین داشتی چون مدتی شاید دوماه دوراز تمدن نصف ونیمه وبا طبیعت سر شاراز طراوت وشادابی وگلهای رنگا رنگ و ونگا ونگ وهی هی چوب دار ودامدار سر می کردی شاید اقتضای سن بود واز شلوغی ودر جمع بودن را بیشتر دوست داشتی
در حالیکه بوی علفها عطر خاصی داشت وبه مشام میخورد از نهری که از چشمه موسله خونی تا دکان اقه ادامه داشت واسبها از داخل اب ردشده تا به سرچشمه که ابشار کوچکی بود که اب زلال وخنکش در حوضچه ای پخش شده وراهی میشد به طرف پایین ووزدیله ربارسرازیر میشد و بعداز طی را ه پر فراز ونشبب سرکوم و ناله چاکن ودشتمینه و بالا رفتن از تپه سیفله چال ونما یان شدن اولسبلنگاه با لته سرهای یعنی پوشش سقف این کلبه هااز تخته ها کوچک به ابعاد بیست در سی فکر میکنم بهشتی رویایی را تداعی میکرد ولی نسل رو به رشد وایده آل گرا از اینهمه سکوت وآرامش خوشش نمی آمد واز اسب پیاده شدن ورفتن داخل کلبه کنار آتش نشستن وبوی تازگی که از آلاوه با گل زرد رنگی که دختر وزن جوان خانه برای خوش امدگویی و مرتب کردن کلبه برای ورود تاز ه واردین زحمت کشیده بود حس میشد..غروب ییلاق ونگا ونگ گاوهای فربه با پستانهای پرشیر که اثار چرا از علفهای ییلاق سرحالشان کرده بود رشگا.. ولگا . زرگا .. خندیل ..گنزه و... چنار ... ودوشیدن گاوها توسط زن جوان خانه ماشا الله یک چیری دوچیری شیر واز درز های کلبه ساعتها صورت خودرارا می چسابندی به دیوار تخته ای به بیرون وستارگار که انگار دارند به زمین نزدیک میشوند نگاه میکردی و نسیم کوهستان صورتت را نوازش میکرد برای اینکه کمتر سرما را حس کنی خواهرت را سخت در اغوش می گرفتی و گاهی یواشکی برای هم قصه شاله ترسه ممد و بز بزکا را برای هم می گفتید واز فردایی حساب روزها را میکردی که تا چند روز یا چند ماه باید اینجا بمانی کودکی بود درک کم که در چه نعمتی داری بسر میبری یک پارک طبیعی راستی پدر وقتی به نقطه دوراز ییلاق مثلن کبلا کا کا نشتنگاه برای سرکشی اسبی که تازه خریده بودند وعنقریب که به ییلاق اصلی برگرددمی رفت خوشحال وخندان بود که از آنهمه راه صدای خله تورا شنیده و چه خوب بود وقتی پدر در هیره کلبه چوبی فرش پهن کرده و همسایه ها می امدند و یکی دوساعت باهم می نشتند از هردری حرف میزدند قیافه خندانش سراسر زندگی بود وامید 
مهربانی های مادر همره ناز پدر ..سوت واواز برادر ..خنده شیرین خواهر کی رود از یاد من
نگارنده متن زلیخا صبا