زندگی کوره ره ی باریکیست
که در آن میگذری
که نگاهت زیر پا
که نیافتی در چاه
فکرت آشفته ومغشوش
که زمینت نزنند
تا نیفتی از پا
از زلیخا صبا
سهراب گفت: مرگ زمانی که در سایه نشسته است بما مینگرد
من گویم: که امیدم به فردایم هست آرزویم این است که نبیند مارا
کاش شود نا بینا . چون من و ما و همه یارانم برپر پرواز امید رهسپاریم
به سرایی که در ان سایه مرگ بی موقع نیابد بما دست هرگز چه خیالی زیبا
نا امید شیطان است
در سکوت سرد خاکستر ی زمان
ای خیال انگیز ترین مکان
دور از همهمه هیاهوی روزگار
با پوششی به زیبایی مرمری سفید
در انتظار ی رویایی چه نشسته ای؟
اولسبلنگاه در برف زلیخا صبا
خوش بحال آسمان ،
دارد هوای این مکان
،نه غباری که کند آلوده اش
یا زندرنگ سیاه و تیره ای
به ان صفای ابیش
تا نفسها تنگ شود
ا زاین همه تاریکی
و هم دوده ا ش
خوش بحال آسمان
دارد هوای این مکان
زلیخا صبا