کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

دست دعا زلیخا صبا ماسالی تالش

دست دعا ی ما بر عرش خدا رسید
آن ناله های خاک بر کبریا رسید
آهت شنید ه شد زیبا ی خسته جان 
اشگش روان شد از ابر آسمان 
رحمت خدا کند عشقش روان کند
زیبای تشنه را گهرفشان کند
در آخرین نفس دربند ودرقفس
نومید زرحمتت نیست زینفس
زلیخا صبا

سفر به رویا زلیخا صبا ماسال تالش

سفربه رویا3

سفر کردم زرنج های زمانه
به دنیای قشنگ کودکانه
به جاییکه محبت بود فراوان

نبود در دل کین مغرصانه
به دنیاییکه خالی از ریا بود
صفابود شادی های کوکانه
در ان جا رنج ها هم زود گدربود
گدشت ها بود عمیق صادقانه
بدیها کوچ میکردند زرویا
نبود از عصه ها هرگز نشانه
دلم لبریز بود از ارزوها
امیدها در دلم میزد جوانه

می بستم چشم هایم را زرویا
سوار بر رخش پویای زمانه
میرفتم در سرای ارزو ها
به سوی سرنوشت شانه به شانه
اجاقی گرم بود در کنج خانه 
بهدورش می نشستیم بی بهانه
پدر مارا به هم اندرز میداد
نوازشهای خوب مادرانه

ابیا تی از اشعار رویای کودکانه سه زلیخای صبا
عکس زلیخا صبا

ماه خوش زلیخا صبا ماسال تالش

مبارک باد این ماه برهمگان
با نسیم بوی خوش از جانب رضوان آمد
به حلاوت به تن خسته ی ما جان آمد
که مبارک شود این ماه عزیز بر همگان
که در این ماه بسی خیر در این خوان آمد
بزدای چرک عداوت زدلت ای زاهد
که در این ماه زبهرت آینه رخشان آمد
توبگیر دست نیاز همگان را یارب
به نیاز بند ه ی زارت به پیشگاه توافتان آمد
شعر از زلیخا صبا

شعر اولسبلنگا زلیخا صبا ماسالی تالش

بامدادی خوش صفا و خوش هوا
در میان آن درختان بلند پر بها
بلبلان خوانند با شور و نوا
میرسد آواز هد هد گاه گاه
رود خروشان است در رامینه راه
شرشر ابشارروان در دره ها
وه چه زیبا هست این ییلاق ما
هم قرینش میبینی تصویر ماه
دور دور جنگل انبوه است
روبرویش رشته های کوه هست
چون گلستانی پراز نقش ونگار
مملواز گلهای وحشی سبزه زار 
ازغروبش که در آغاز ماه 
نتوانی دل کنی با یک نگاه
شبهایش بس تما شایی بود 
گرکه بیرون بنشینی در نور ماه
شعر از زلیخا صبا

حکمت خدا زلیخا صبا ماسالی تالش

حکمت خدا
هزار آه وهزار افسوس خدایم
بدیدم دوستی در ماتم وغم

بدوگفتم چه حکمت هست خدایم
که عمری صد شود یا مرگی در دم
یکی ریشه کند ماند در عالم 
نهالی در جوانی می شود خم
سرای دیگر هست زیبا وجاوید؟
نیازی نیست به هیچ دارو و مرهم؟ 
اگر آن دنیا اینگونه جاییست
رها باشند همه از غصه وغم
چرا دل کندن از دنیا شود کم؟
نمی گنجدمرا این فکر در فهم
توخود دانی که خیر مخلوقت چیست 
ببخشایید مرا یزدان پاکم 
شعر از زلیخا صبا