چه شودکه غم گریزد ز کنار دل خدایا
که رسد پرتو نور بدلم زآفتابی
نه گریز توانم از غم نه کند رها دلم را
نرسم به دشت رویا که زدور بود سرابی
شعر از زلیخا صبا
مبارک باد این ماه برهمگان
با نسیم بوی خوش از جانب رضوان آمد
به حلاوت به تن خسته ی ما جان آمد
که مبارک شود این ماه عزیز بر همگان
که در این ماه بسی خیر در این خوان آمد
بزدای چرک عداوت زدلت ای زاهد
که در این ماه زبهرت آینه رخشان آمد
توبگیر دست نیاز همگان را یارب
به نیاز بند ه ی زارت به پیشگاه توافتان آمد
شعر از زلیخا صبا
روزو شب را تنگ کردم بر من و آرامشم
چون گرفت آرام،مرا در پرتگاه چاه گذاشت
همره و هم پا بودم در تمام راه او
او برفت ولیک مرا در نیمه راهی جا گذاشت
شعر از زلیخا صبا ماسال
زندگی آه و دمی بود نمیدانستم
گذری پر زخطر پیچ و خمی بود نمیدانستم
سر بسر روی دوشم بار غمی بود نمیدانستم
شادی ها در بر غم دوز کمی بود نمیدانستم
زلیخا صبا
عکس از چشم انداز تلار گا از سوأچاله کش از عکاسان هنر مند ماسال