ره گم کردم و کویت نرسیدم
ای دوست چرا حال نپرسیدی نگفتی کجایم
من در ره تو جان فدا کردم و مُردم
افسوس که رویت کشیدی و نگفتی چرایم
زلیخا صبا
ناله هایم میرسد بر آسمان
جاییکه از نامرادی نیست نشان
شاید انجا زندگی زیبا بود
هیچ نباشد در دلت رازی نهان
زلیخا صبا
درباغ دلم هست پر از یاد خدا
رنگ برنگ عشق به گلهای خدا
گاه گاهی گل دوستی شود پژمرده
من پناهم به خدا هست و هم راه خدا
شعراز لیخا صبا
وزلیخا می گوید
ادم نا اهل را هم دل کردن مشگل است
انتظار از بی بری بیهوده وبی حاصل است
لاف بیخود میزنیم شادیم کنون
این همه غم روی دل آوار کردن مشگل است
زلیخا صبا
خداونداببین بامن چها شد
رفیقم رفت به غربت آشناشد
رفیقم رفت مرا دیدی رها کرد
دلم با غصه وعم آشنا شد
زلیخا صبا تقدیم به سحرم