گیلون شیمون اَمه برزه بری را
اسبه داونه کریم درزه باری را
آسیستینه نِشین مرزه سریکو
امه نه واین ای ته سره آوی را
برگردان
گیلون که همان به تالشی دشت وقشلاق تالشهاست
به گیلون می رفتم برای درزه بار که همان اوردن شلتوک توسط اسب بود( البته من کاردیگری بلد نبودم وبیشتر بخاطر اسب سواری این نازنین موجودات زحمتکش برای انسانها از ییلاق به گیلون می رفتم وخیلی هم به اسبهای خودمان علاقه داشتم وضمن سوار شدن تیمارشان نیز می کردم و سنگ نمک برایشان می گذاشتم )
ودر ان موقع به تاختن اسب واسب سواری بخصوص در درزه بار علاقه داشتم واین کار راانجام میدادم ..
( یادشان گرامی باد و جایشان برای همیشه در قلب من برادر بزرگ نازنینم که سر دسته همه انها بود چند تا از زن برادرانم وگارگرهای همراهشان )
خسته میشدند وروی مرزها می نشستند و به من می گفتند امدنی برای ما اب سرد و عصرا نه بیاور ومن از این کار بی نهایت لذت می بردم و انقدر که برای هر لحظه بودن با برادرانم وزندگی متحد ان زمان یک سروده ای دارم که برای من در این زمان خاطرات ارزشمندی هستند ومی توانم ساعتها در باره لحظه لحظه گذشته بنویسم وبیادشان بیاورم
برا فوزه کری تا از مترسیم
شالن زوزه کرین از نی ملرزیم
ماه گله وینده را تلاری نشیم
برا خندو خونینه از خواو آشیم
برگردان
برادر سوت میزد تامن نترسم
تا از زوزه شغالها من نلرزم
برای دیدن ماه درتلار یا تالار می نشستم
با خواندن اواز برادر (که خیلی هم خوش صدا بود) من به خواب می رفتم
نگارنده زلیخا صبا
یاد ایامی
برای ییلاق نشین ها روز ها به این ترتیب نبود که در کوه ودشت گردش کنندو خوش بگذرانند. بلکه در ییلاق ماندنشان همانا که قسمتی از کار هاوذخیره سالیانه خودرااز حاصل حشم ومالشان در می آوردندحتی از هیزمی که برای گرم کردن وپخت وپزشان استفاده میکردند از آن ذغال نیز برای گرم کردن زمستانی خود تهیه می کردند ودر برگشت چندین کیسه ذغال به همراه داشتند وهم چند پوست (خیک) شوره و چندین کوزه کره اب شده ونمک زده ورمه داره پنیر برای استفاده زمستانی خود جمع آوری میکردند
ودر این میان خانواده های کم درآمد هم که برای فرار از گرما به ییلاق می آمدند در کنار دیگر خانواده ها به خوبی باهم ودر کنار هم زندگی ومماشات میکردند
ییلاقی های خوش نشین دامدار این طور نبود که دیگر از خانه وافراد خانواده گیلونیشان خبر نداشته باشند.. بلکه هفته ای یک بار یکی از افراد خانواده ساکن قشلاق در روز شنبه برای ییلاقی ها خرید هفتگی که شامل قندو چای ووسایل بهداشتی صابون ودیگر لوازمات خربره وهندوانه گوجه فرنگی که بعضی از این هارا خانم خانه مثل گوجه وخیار وبلال در باغ گیلونی خودشان کاشته بودند وهم چنین خوراکیهای تنقلاتی مثل اب نبات ونخود چی کشمش برای بچه های کوچکتر تهیه وبار اسب کرده ودر روز یکشنبه بطرف ییلاق حرکت میکردند
بچه ها در این روزکه معمولا روز یکشنبه بود از صبح دیگر حوصله بازی نداشتندواین روز برایشان بهترین روز بودوکسیکه از گیلون می امد یک پیک شادی بود از چند جهت اول اینکه برایشان خور دنیهای خوشمزه می اورد که مدتی با ان سر گرم بودند
دوم اینکه یکی از افراد خانواده که مدتی بود ندیده بودنش ودلشان برایش تنگ شده بود که می دیدنش وسوم اینکه خبرهایی از جاییکه که بیشتر سال در انچا بودندودوستان زیادی داشتند میاوردوبه محض رسیدن پیک شادی که معمولا برادران بزرگترخانواده بودندچشم به دهانشان میدوختندوانها نیز با کلمات طنز ودر عین حال نوازش گرانه میگفتند که الان درختان دور وبر خانه ما پراز خربزه وهندوانه است
بچه ها در روز یکشنبه قبل از رسیدن برادر بزرگ و بار اسبشان از بعداز ظهر چشمشان به پایین تپه سیفله چال بودواولین اسب که کله اش از سیفله چال در می امد هل هله میکردندومسیر اسب را تعقیب می کردندتا ببینند که از دوراهی اولسبلنگا می اید ویا ازجیره خریدول میرودکه اگر از راه دوم میرفت خیلی پکر میشدندواگر بطرف اولسبلنگا می امدشاد ی میکردند واز بزرگترها میخواستند که از انها بپرسد که برادرانش را در کدام نقطه دیده اند ووقتی برادر وبار اسب خودشان را میدندند وتشخیص میدادندتا نزدیکیهای سیفله چال به پیش وازش میرفتندوبرادر هم انهارا روی بار سوار میکرد وشادیشان تکمیل میشد
فرصت شمار صحبت کزاین دوراه منزل ... چون بگذری دیگر نتوان بهم رسیدن
زلیخا صبا