کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

کوکوتی تی

فرهنگ وادب تالش

یاور ها و همیاری ها زلیخا صبا ماسال تالش

یاورهای دیروزی همیارهای امروزی 
در زمان های گذشته مردمان ساکن یک محل ویا یک روستا یااقوام ودوستان که با هم زندگی میکردند رسم بر این داشتند که در همه کار ها همراه ویاور هم باشند چه در شادیها وچه در غمها هیچ گاه همدیگررا تنها نمی گذاشتند واگر گاهی بینشان بر سر مسایلی اختلافی پیش می آمد با کدخدا منشی و پا در میانی حل و فصل میشد وروی این اصل کمتر اختلاف بین اهالی ریشه دار و طولانی مدت میشد وکار به جاهای باریک و دعوای حیدری ونعمتی تبدیل میشد تا جاییکه یادم هست مردمان قدیم یعنی در زمان پدران ما که این همه مردم یک محل وفامیل وهمسایه ها از هم دور نبودند یعنی پراکنده در دیگر نقاط بطوریکه الان کمتر بچه های فامیل همدیگر را می شناسند و یا دوستان و اقوام از هم فاصله گرفته و احساس بیگانگی نسبت به هم دارند .... فامیل وآشنا وهمسایه در مواقع ضروری و دست تنهایی در کارها ییکه احتیاج به کمک جمعی بود به یاری هم می شتافتند و کارها با یاری دادن به هم در یک ویا چند روز به خوبی و خوشی انجام میشد بدون اینکه خستگی در تن صاحب کار بماند واین همبستگی و یاوری در حقیقت اتحاد مردم یک محل ویا یک روستا را بیشتر می کرد واین کار مردم یک محل را یاور دادن می گفتند ودو ستیها بیشتر میشد یاور های دیروز در کار هاکمتر به مادیات فکر می کردند همینکه دستی به بارهم بگذارند کلی شاد میشدندوانرژی می گرفتند تا اینکه در این زمان واین دوران بجای یاور دادن بهم مشگلات از طریق مادیات قابل حل شد دیگر دوستی ها رنگ باخت و صفا و صمیمیت جای خود را به رقابت وچشم همچشمی و بقول ما تالشها پیش دوزه دادو هر کسی در این آشفته بازار زندگی فقط می خواهد کار خودرا به پیش ببرد اصلن نمیبیند که در جوار خانه اش و همسایه اش برادرش و خواهرش وفامیلش چه می گدرد وفقط خودوفقط خودرا میبیند وبس واین اشگ بر چشمان جاری میکند .
باری اها لی اولسبلنگااز وقتی صاحب راه اسفالته شدند بر اثر ساخت وساز دچار کم ابی شده و آب باریکه ای را هم که از بالای چشمه های خریدول بوسیله لوله کشی اورده بودند کفاف بیشتر از چند خانواده را نمی کرد وبقیه بی اب بودند وترک ییلاق کرده بودند ودر نتیجه ان صمیمیت وان دوستی های گدشته از بین رفته بود واین وصیعت برای همه نا گوار بود تا اینکه قرار بر این شدکه این مسأله باید پایان پذیرد و با همیاری وتعاون منبع هایی برای ذخیره اب واینکه به همه آب برسد تهیه کنند که تا اینجا اینکار انجام گرفته شکر خدا 
الته من نرسیدم که از حمل این منابع توسط جوانان پیرمردان که با یاعلی یاعلی گویان از مسیر تقریبا طولانی وشیب دار از مهمان پدیر مجید تاپاتیویله سنگ بسختی حدود بیست نفری حمل کردند عکسی بگیرم واین همیاری را به تصویر بکشم ولی به همتشان درود میفرستم خدا قوت دوستی ها باعث شادی قلبها میشود
نگارنده زلیخا صبا

یاد ایامی برزه بری زلیخا صبا ماسالتالش

گیلون شیمون اَمه برزه بری را 
اسبه داونه کریم درزه باری را 
آسیستینه نِشین مرزه سریکو
امه نه واین ای ته سره آوی را 
برگردان
گیلون که همان به تالشی دشت وقشلاق تالشهاست 
به گیلون می رفتم برای درزه بار که همان اوردن شلتوک توسط اسب بود( البته من کاردیگری بلد نبودم وبیشتر بخاطر اسب سواری این نازنین موجودات زحمتکش برای انسانها از ییلاق به گیلون می رفتم وخیلی هم به اسبهای خودمان علاقه داشتم وضمن سوار شدن تیمارشان نیز می کردم و سنگ نمک برایشان می گذاشتم )
ودر ان موقع به تاختن اسب واسب سواری بخصوص در درزه بار علاقه داشتم واین کار راانجام میدادم ..
( یادشان گرامی باد و جایشان برای همیشه در قلب من برادر بزرگ نازنینم که سر دسته همه انها بود چند تا از زن برادرانم وگارگرهای همراهشان )
خسته میشدند وروی مرزها می نشستند و به من می گفتند امدنی برای ما اب سرد و عصرا نه بیاور ومن از این کار بی نهایت لذت می بردم و انقدر که برای هر لحظه بودن با برادرانم وزندگی متحد ان زمان یک سروده ای دارم که برای من در این زمان خاطرات ارزشمندی هستند ومی توانم ساعتها در باره لحظه لحظه گذشته بنویسم وبیادشان بیاورم 
برا فوزه کری تا از مترسیم 
شالن زوزه کرین از نی ملرزیم
ماه گله وینده را تلاری نشیم
برا خندو خونینه از خواو آشیم
برگردان 
برادر سوت میزد تامن نترسم 
تا از زوزه شغالها من نلرزم 
برای دیدن ماه درتلار یا تالار می نشستم 
با خواندن اواز برادر (که خیلی هم خوش صدا بود) من به خواب می رفتم 
نگارنده زلیخا صبا

دستان کیله لی جان زلیخا صبا ماسالی تالش

یکی از نواهای قشنگی که حکایت از داستان رمانتیکی میکرد که دختر وپسری که باهم هم قسم شده بودند ولی دختر به خواست خانواده با کسی که هم قسم شده بوده ازدواج نکرده وبا یکی دیگر ازدواج کرده که دراین صورت دستان خوان در عروسیها این طور سر میداد.
هیچی موایه کیله خِته2... چِ یاری قسمی اَی گته2
کیله لی جانم کیله لی2.... نومر مرجانه کیله لی2
کیله دریه بزینه.2. نونم هَرده پیازینه2
بِرون بَرشیمه وازینه..کیله مِن ژنده دازینه2
کیله دریه رمه نه..نونم هرده دلمه نه 2
بِرون بَرشیمه وهمه نه... کیله مِن ژنده قمه2
کیله لی جانم کیله لی2 ..نومر مَرجانه کیله لی2
کیله پریه سیا آفتاوه .. بِرون دی یَسه منگه تاوه2
کیله لی دیلنی بی تاوه2
کیله لی جانم کیله لی2
متن وگرد اورنده زلیخا صبا

یادایامی.. اوه سالن ویرم آ اویابه سالن ویرم ا زلیخا صبا ماسال تالش

یادایامی.. اوه سالن ویرم آ اویابه سالن ویرم ا
همانطوریکه قبلن بیان خاطره روزها وسالهای کودکی، کودکان ییلاق نشین گفته شد .روزهاهمراه پرندگان در چمنزارها وهم بازی گلها درروی تخته سنگها و شبها به تما شای ماه و ستارگان وگوش دادن به اواهای خیالی جنگل وسکوت وهم انگیز ودرعین حال به نطر در داخل کلبه چوبی خوابیدن یک احساس ویک نوع امنیت به انسان دست میداد .
در ییلاق هیچ نوع صدای موتوری شنیده نمی شد مگر گاه گا هی در آسمان آبی رد سفید هواپییمایی دیده میشد 
وقتی کودکی ده ساله بودم چست و چابک .ان سالها ان سالهاییکه فکر میکردم دنیا وعمر هیچ وقت تمام نمیشود و سالها میگذشت خبر مرگ پیری اندکی مارا بفکروا میداشت ..بله آن سالها نا گهان در اسمان ییلاقات تالش هیلیکوپترهایی در سطح پایین در پرواز بود ندوما بچه های ییلاق نشین ساعت ها مسیرش را دنبال می کردیم وبا شنیدن صدای هیلیکوپتر شادی کنان به بیرون رفته وبرایش آوازا میخواندیم هیلیکوپتر بری ازتع دنشم ..بوشوم گیریه بندی بنشم .روزیکه هیلیکوپتر در خریدول نشت. نزدیکی های ظهر بود آسمان صاف بودو ابی کمی ابر در پایین رشته کوههای خاله پشت و الیانه گیریه در حال بالا آمدن بود البته اینگونه ابر گرفتن ییلاق باران زا نیست بلکه اگر ییلاق های پایین دست ابر بگیرد غروب ها ابرها پراکنده میشود وآسمان دوباره صاف وهمه جا چون الماس درخشان میشود وزمانی ابر بارانی است که ابر از ییلاقات بند بالا برود واین تجربه را از بزرگترها شنیده وتجربه کرده ایم .. باری هیلیکوپتر بالای ییلاق سوأچاله وخریدول چرخ میزد درست در همین نقطه از عکس ییلاق خریدول فرود امد به چه دلیل نمی دانم وابر هم کم کم در حال بالا امدن بود ما بچه های اولسبلنگاه به همراه عده ای از جوانهای محل از (جیره راهی ) راه پایینی دوان دوان وپر انرژی خودمان را رساندیم به خریدول جمعیت خریدولی ها هم همه جمع شده بودند
جمع سران خریدول که مهمان نواز وسفره دار بودند یادشان گرامی وروانشان شاد باد کجایند ان عزیزان خدایی که ان گذشتگان ما باعث ابروی تالش بودند جاج ابوالحس ایلداری حاج میرزادی حاج علیقلی کوهساری حاج انوش فرسایی حاج جعفرقلی احمدی وبسیار کسان دیگر و چند روز پیش که به خریدول رفتم ان ابهت ییلاق خریدول را گمشده یافتم و نبود ان بزرگان طایفه لوحه سرایی ساکن خریدول را بوضوح دیدم..
بله هیلیکوپتر به نظر می آمد که نمی توانست به علت ابر در حال بالا امده بلند شود
وهمش با بیسیم در حال مشاوره بود ودراین فاصله سران نهار مفصلی برای انها تهیه دیده و ماهم با دوستان خریدولی دختران وزنان در همین میدان دور تا دور به شادی نستیم وبی دغدغه تنش های که این زمان همه ادم ها دارند وبرای مسایلی اصلن سر بلند نمکنند باهم سلام علیک کنند ان رفیقان وفامیلهای دیروز نا آشنای امروز هستند انگار که نمیشناسند تورا بی حال وبی روح شدند 
وقتی دونفر سر نشین هیلیکوپتر بعداز اینکه پذیرایی شدند غروب شد وابرها هم پراکنده وهیلیکوپتر هم بلند شد ودر میان هل هله وشادی ما از نظرها نا پدید شد 
یاد ان زیبا کناران یاد باد ..دست به دست باهم بودیم خوشحال وخندان یاد باد 
نگارنده زلیخا صبا

یاد ایامی زلیخا صبا ماسال تالش

یاد ایامی 
برای ییلاق نشین ها روز ها به این ترتیب نبود که در کوه ودشت گردش کنندو خوش بگذرانند. بلکه در ییلاق ماندنشان همانا که قسمتی از کار هاوذخیره سالیانه خودرااز حاصل حشم ومالشان در می آوردندحتی از هیزمی که برای گرم کردن وپخت وپزشان استفاده میکردند از آن ذغال نیز برای گرم کردن زمستانی خود تهیه می کردند ودر برگشت چندین کیسه ذغال به همراه داشتند وهم چند پوست (خیک) شوره و چندین کوزه کره اب شده ونمک زده ورمه داره پنیر برای استفاده زمستانی خود جمع آوری میکردند
ودر این میان خانواده های کم درآمد هم که برای فرار از گرما به ییلاق می آمدند در کنار دیگر خانواده ها به خوبی باهم ودر کنار هم زندگی ومماشات میکردند
ییلاقی های خوش نشین دامدار این طور نبود که دیگر از خانه وافراد خانواده گیلونیشان خبر نداشته باشند.. بلکه هفته ای یک بار یکی از افراد خانواده ساکن قشلاق در روز شنبه برای ییلاقی ها خرید هفتگی که شامل قندو چای ووسایل بهداشتی صابون ودیگر لوازمات خربره وهندوانه گوجه فرنگی که بعضی از این هارا خانم خانه مثل گوجه وخیار وبلال در باغ گیلونی خودشان کاشته بودند وهم چنین خوراکیهای تنقلاتی مثل اب نبات ونخود چی کشمش برای بچه های کوچکتر تهیه وبار اسب کرده ودر روز یکشنبه بطرف ییلاق حرکت میکردند
بچه ها در این روزکه معمولا روز یکشنبه بود از صبح دیگر حوصله بازی نداشتندواین روز برایشان بهترین روز بودوکسیکه از گیلون می امد یک پیک شادی بود از چند جهت اول اینکه برایشان خور دنیهای خوشمزه می اورد که مدتی با ان سر گرم بودند
دوم اینکه یکی از افراد خانواده که مدتی بود ندیده بودنش ودلشان برایش تنگ شده بود که می دیدنش وسوم اینکه خبرهایی از جاییکه که بیشتر سال در انچا بودندودوستان زیادی داشتند میاوردوبه محض رسیدن پیک شادی که معمولا برادران بزرگترخانواده بودندچشم به دهانشان میدوختندوانها نیز با کلمات طنز ودر عین حال نوازش گرانه میگفتند که الان درختان دور وبر خانه ما پراز خربزه وهندوانه است
بچه ها در روز یکشنبه قبل از رسیدن برادر بزرگ و بار اسبشان از بعداز ظهر چشمشان به پایین تپه سیفله چال بودواولین اسب که کله اش از سیفله چال در می امد هل هله میکردندومسیر اسب را تعقیب می کردندتا ببینند که از دوراهی اولسبلنگا می اید ویا ازجیره خریدول میرودکه اگر از راه دوم میرفت خیلی پکر میشدندواگر بطرف اولسبلنگا می امدشاد ی میکردند واز بزرگترها میخواستند که از انها بپرسد که برادرانش را در کدام نقطه دیده اند ووقتی برادر وبار اسب خودشان را میدندند وتشخیص میدادندتا نزدیکیهای سیفله چال به پیش وازش میرفتندوبرادر هم انهارا روی بار سوار میکرد وشادیشان تکمیل میشد
فرصت شمار صحبت کزاین دوراه منزل ... چون بگذری دیگر نتوان بهم رسیدن
زلیخا صبا